part 47

623 149 121
                                    


- چقدر همه چی خسته کننده شده!
مرد قبل از اینکه جمله‌ش رو تموم کنه کنترل تلویزیون رو که به وسیله‌ی اون تا چند لحظه پیش درحال سفر کردن بین کانالهای مختلف بود روی مبل انداخت و نفس عمیقی کشید.
گربه‌ی بهترین دوستش که چند لحظه‌ی پیش جاش رو از روی تخت چانگبین به مبل کنارش انتقال داده بود به خاطر برخورد کنترل به دمش لحظه ای سرش رو بلند کرد. بعد از اینکه مطمئن شد فعلا خطری از سمت چانگبین تهدیدش نمیکنه دوباره چشمهاش رو بست و به خواب رفت!

بی حوصلگی تعطیلاتی که توش کاری جز خوابیدن، خوردن، تلویزیون نگاه کردن، ورزش کردن، کار کردن و سر بسر گربه‌ی کریستوفر گذاشتن نکرده بود خسته‌ش کرده بود. نمیدونست باید برای اینکه کمی به خودش هیجان بده چیکار کنه!
بعد از اتفاقی که چند روز پیش بین اون و هیونجین افتاده بود پسر کره‌ای دیگه به خونه‌ش نیومد و حتی سراغی هم از گربه‌ نگرفت. چانگبین به شدت کنجکاو بود که بدونه حالا هیونجین در چه حاله!
از روزی که پسر لاغر اندام بوسیده بودش هر ساعت به یادش میفتاد و به این فکر میکرد از این به بعد چه اتفاقی برای رابطه‌ی تازه شکل گرفته‌ش با هیونجین میفته؟ باید چطور با پسر برخورد کنه؟

چندبار به سرش زد به بهونه ‌ی گربه‌ی کریس با هیونجین تماس بگیره و باهاش صحبت کنه، اما چرا باید اون کار رو میکرد؟!
چرا باید با پسر مومشکی صحبت میکرد وقتی حرف و درخواستی بین اونها رد و بدل نشده بود؟!
اصلا باید به هیونجین چی میگفت؟ راجع به بوسه و کراشی که هیونجین روش داشت میپرسید تا به کجا برسه؟!
میدونست اینکه از هیونجین همچین چیزی رو بپرسه منطقی نیست، ولی نمیدونست چرا نمیتونه از پسر دوری کنه! میخواست باهاش حرف بزنه و ازش بپرسه، اما نمیدونست باید درباره‌ی چی حرف بزنه و از چی بپرسه!

نفس عمیقی کشید و موهاش رو به هم ریخت. به هوای تازه نیاز داشت و با وجود سرد و برفی بودن هوا نمیخواست خودش رو توی خونه‌ی گرم و خفه‌ با یه گربه حبس کنه.
لیوان خالی شیک پروتئینی که بعد از تمرین خورده بود رو از روی میز برداشت و به آشپزخونه برد. نیم نگاهی به گربه‌ی خوابیده انداخت و از کنار درخت کریسمس تزئین شده رد شد.
- تا وقتی برگردم همینجوری بخواب!

با اینکه تازه بعد از ورزش دوش گرفته بود باز هم تصمیم گرفت از خونه بیرون بره. به اتاقش رفت و با سرعتی باور نکردنی لباس خونگیش رو با شلوار لی و پلیور و پالتوی مشکی رنگ تعویض کرد و به نشیمن برگشت.
- نیام ببینم همه چیو به هم ریختی!

انگشتش رو به نشونه‌ی تهدید بالا اورد و برای گربه‌ای که نمیدیدش خط و نشون کشید، سپس با لبخند بیرون رفت. مدت زمان خروج از آپارتمانش تا زمانی که به پارک نزدیک برج برسه کمتر از چند دقیقه بود و چانگبین توی این فاصله به اینکه چطور توی این چند روز بدون حضور هیونجین با گربه به مشکل بر نخورده فکر کرد!
حیوون خونگی محبوب بهترین دوستش که کریس روزی دوبار با زنگ زدن حالش رو میپرسید و سفارشات تکراری رو کنار گوش چانگبین لیست میکرد توی گذشت این چند روز بدون هیونجین دووم اورده بود و حالا خطری برای چانگبین ایجاد نمیکرد.
با وجود اینکه هنوز چانگبین رو دشمن خودش میدونست تا وقتی که مرد بهش فشار نمیاورد و غذاش رو به موقع میداد و کاری به جای خوابیدنش نداشت اون رو نادیده میگرفت!

Sinister Cock [SKZ.Ver]Where stories live. Discover now