#چپتر_4
عنوان چپتر: "بازی""پاریس، عمارت داوان، هشت جولای، ساعت یازده صبح"
راننده جلوی در بزرگ باغ کالاهان ترمز کرد و چیزی به بادیگارد کنار در گفت. بادیگارد کنار در خم شد و با دیدن جیمین توی ماشین به سرعت دستور باز کردن در رو داد. پوزخندی زد. اون پیرمرد عیاش منتظرش بوده! خیلی زود از جاده کوتاه و سنگ فرش باغ رد شدن و جلوی در عمارت ترمز کرد. خدمتکار شخصی خود کالاهان جلو اومد و با احترام در ماشین رو برای جیمین باز کرد:
_به عمارت داوان خوش اومدید آقای کیم.
بی حوصله سری تکون داد و سبد گل رو به دست خدمتکار داد. بدون اینکه نیاز به راهنمایی داشته باشه جلوتر راه افتاد و از در باز عمارت داخل شد. از همینجا ام میتونست ببینتش! کالاهان منتظر و همراه با پوزخندی سراسر تمسخر روی مبلی سلطنتی وسط عمارت نشسته بود و نگاهش میکرد. اون نگاه اصلا بهش حس خوبی نمیداد! درست شبیه نگاه یه شکارچی به شکارش بود! با اکراه جلو رفت و به نشانه احترام تعظیمی کرد. کالاهان منزجر کننده خندید:
_نیازی به این کار نیست.
با کف دست به کنار خودش روی مبل دو نفره ضربه زد و ادامه داد:
_بیا بشین.
خواست به مخالفت زبون باز کنه که حرف مادرش تو سرش پخش شد _"بدون رضایت و بخشش کالاهان به عمارت برنمیگردی جیمین، به هر قیمتی که شد"_ پلکی زد و با فاصله از پیرمرد روی مبل نشست.کالاهان با لبخند چندشی سر تا پاشو بر انداز کرد:
_کت و شلوار بهت میاد... ولی من جور دیگه ای میپسندمت!
با ناراحتی سکوت کرد و سعی کرد منظور پشت حرف کالاهان رو ندید بگیره. توی دلش به خودش امیدواری داد _ آروم باش جیمین تو که نمیخوای از خودت نا امیدشون کنی! تحمل کن. تحمل کن لعنتی! _ نفسی گرفت و با صدای ضعیفی لب زد:
_اینجام تا بابت اتفاقات توی کلاب عذر بخوام.
پچ پچ های خدمتکار ها و نگاه هاشون اذیتش میکرد! کالاهان با دیدن نگاه های زیر چشمیش به خدمتکار ها با مکث گفت:
_همه مرخصید.
با رفتن خدمتکار ها از سالن عمارت، نفس عمیقی کشید. کالاهان خم شد و از روی میز شیشه مشروبی رو برداشت و برای خودش ریخت. به جیمین نگاه کرد و عادی پرسید:
_بریزم؟!
سری به نشونه منفی تکون داد. فقط میخواست زودتر از اینجا خلاص بشه! کالاهان به پشتی مبل تکیه زد و منتظر نگاهش کرد:
_خب؟
گیج پرسید:
_خب؟!
کالاهان مشروبش رو یک جا سر کشید:
![](https://img.wattpad.com/cover/281003955-288-k78920.jpg)
YOU ARE READING
𝑴𝑶𝑼𝑳𝑰𝑵 𝑹𝑶𝑼𝑮𝑬 [𝑲𝑶𝑶𝑲𝑴𝑰𝑵]
Fanfiction"مولن روژ" نویسنده: "پانیکا" ژانر: "جنایی،رمنس،انگست،اکشن،اسمات" کاپل: "کوکمین/جیکوک،سپ،ناممین،نامجین، چانبک" ~•~•~•~•~•~•~•~• با آرامش شمع مشکی رنگ رو روی سکو گذاشت: _از کدوم خدا حرف میزنی پدر؟ وجود خدا توی زندگی من حتی یک لحظه ام حس نمیشه! کشیش به...