#چپتر_97
عنوان چپتر: "گورستان راز ها"
پاشنه های بلند کفش های قرمز رنگش توی چمن های شبنم زده فرو میرفت، دامن بلند پیراهن قرمز رنگش روی زمین کشیده میشد و نمی که از بارون چند ساعت پیش به جا مونده بود به خودش میگرفت.
دسته گل ها رز قرمز رو روی ساعد دست چپش نگه داشته بود و با قدم هایی منظم و باوقار جلو میرفت.
مقابل قبر مورد نظرش کنار مرد مشکی پوشی که با سر زیر افتاده اونجا ایستاده بود خم شد و به آرومی دسته گل رو روی سنگ سرد و خیس مشکی رنگ گذاشت و دوباره کمر راست کرد.
هر دو توی سکوت کنار هم ایستاده بودن و به قبر نگاه میکردن.
به آرومی لب های رژ خورده اش رو از هم فاصله داد و گفت:_خبر چینم گزارش داده هفته دیگه قراره به پاریس سفر کنه، میتونیم جتشو...
_برگ برنده رو وسط بزار!
پسر با صدای آروم اما لحن محکمی گفت و نگاهش رو از قبر گرفت و به دختر قرمز پوش کنارش داد:
_اگر ما نتونیم از بیرون نابودشون کنیم، پس کاری میکنیم که خودشون از درون همو نابود کنن!
دختر نگاهش رو از چشم های پسر گرفت و به نوشته های روی قبر داد:
_هنوز زوده سوکجین
جین تکخند عصبی زد:
_زود؟
دخترک به آرومی موهای بلند و مشکی رنگش رو پشت گوشش انداخت و گفت:
_من چندین سال صبر کردم تا اینجا باشم جین. فقط باید صبور باشی!
پسر بزرگتر درحالی که دست هاشو مشت میکرد غرید:
_من مثل تو نیستم، حاضر نیستم چند سال صبر کنم!
اگر تو کمکم نکنی خودم اقدام میکنمچرخید تا از کنار دختر رد بشه اما دخترک قرمز پوش مچش رو گرفت و آروم گفت:
_فردا... فردا با هم انجامش میدیم!
جین بی هیچ حرف دیگه ای مچش رو از بین انگشت های کشیده دختر بیرون کشید و با قدم های بلند از قبرستون خارج شد.
جین انتقام میخواست!
انتقام همسر و فرزندی که زیر اون سنگ سرد و تیره خوابیده بودن.
انتقام نامجونی که واقعا کشته شده بود و اخرین سهم جین از عشق ناکامش تنها نامه ای بود که نامجون توی روزهای آخرش توی بیمارستان نوشته بود.
جین اون روز رو به یاد میآورد.
روزی که مخفیانه به پاریس برگشته بود تا اطلاعاتی که جمع کرده بود و توی خونه اش مخفی کرده بود برداره و پیش اون برگرده.*حدود یک ماه پیش*
با عجله برگه هارو توی پوشه نارنجی رنگ فرو برد و چرخید تا از گشو دیگه هارد های اطلاعاتی رو بیرون بکشه اما با حس حضور کسی با وحشت سر بلند کرد و با دیدن پسر آشنایی توی آستانه در قدمی به عقب برداشت.
جی چانگ دوها! پسر سرگرد دوها و کسی که یه بار اونو از دست افراد دیمنس نجات داده بود.
پسر به آرومی جلوتر اومد و آروم گفت:
YOU ARE READING
𝑴𝑶𝑼𝑳𝑰𝑵 𝑹𝑶𝑼𝑮𝑬 [𝑲𝑶𝑶𝑲𝑴𝑰𝑵]
Fanfiction"مولن روژ" نویسنده: "پانیکا" ژانر: "جنایی،رمنس،انگست،اکشن،اسمات" کاپل: "کوکمین/جیکوک،سپ،ناممین،نامجین، چانبک" ~•~•~•~•~•~•~•~• با آرامش شمع مشکی رنگ رو روی سکو گذاشت: _از کدوم خدا حرف میزنی پدر؟ وجود خدا توی زندگی من حتی یک لحظه ام حس نمیشه! کشیش به...