chapter 148:Comments

578 125 68
                                    

#چپتر_148

عنوان چپتر: "کامنت ها"

درحالی که ظرف های کثیف رو توی ماشین ظرفشویی می‌گذاشت پرسید:

_فردا باید بریم دیدن خانواده هامون، اول کجا بریم؟

جونگکوک با مکث دست از تمیز کردن میز غذا کشید و نگاهش رو به سمت جیمین کشید:

_خانواده تو بزرگترن پس اول میریم پیش اونا

پسر بزرگتر سر تکون داد و عقب کشید تا پذیرایی رو سر و سامون بده.
تقریبا نیم ساعت از رفتن همه دوستانشون می‌گذشت، همه بجز جیهوپ!
پسر کوچکتر اون لحظه درحالی که کاناپه هایی که به عقب هل داده بودن تا طبق معمول روی زمین گرد هم بشینن و بازی کنن، منظم میکرد سر بلند کرد و به جیمین نگاه کرد.
لبخند عمیقی هم تقدیمش کرد و جیمین با لبخند متقابلی جلو رفت:

_لازم نبود این کارو بکنی جی، من و کوک از پسش بر می اومدیم رفیق

پسر کوچکتر بعد از منظم کردن آخرین کاناپه کمر راست کرد:

_میدونی که همیشه دوست دارم کمک کنم

بله میدونست، هوسوک از اون دسته آدم ها بود که نه تنها یک صورت فرشته وار بلکه سیرت فرشته گونه ای هم داشت!
از اون آدم هایی که حاضری براشون جون بدی چون اونها زودتر برات از جون مایه گذاشتن.
از اون دسته آدم هایی که همه ارزوشون بود داشته باشنش و جیمین خوشحال بود که به عنوان «دوست» سهمی از مهربونی های این فرشته می‌بره!
فقط درک نمی‌کرد که چرا یونگی داره برای به دست آوردن این فرشته دست دست می‌کنه.
جیمین توی این یکسال و نیم بودن کنار اونها به وضوح متوجه عشق بینشون شده بود.
حتی امشب وقتی جیهوپ حرف از حسرت ها زد و نگاهش رو نامحسوس به سمت یونگی کشید جیمین شاهد بود!
حتی شاهد اون نگاه پر حرف و خاصی که یونگی تا دقایق طولانی به جیهوپ دوخته بود.
شاید تهیونگ هم متوجه اون نگاه شده بود که توی بازی جرعت حقیقت به بهانه تلافی دفعه قبل به یونگی که جرعت رو انتخاب کرده بود حکم داد که «هوسوکو ببوس؛ و نمیزارم مثل من تقلب کنی مین یونگی، پس لباشو ببوس!»
اون بوسه اتفاق افتاده بود، هرچند کوتاه اما بلاخره شده بود!
و جیمین شاهد سرخ شدن گونه های جیهوپ بود، شاهد خالی شدن جام شامپاین یونگی و تک سیگار بعدش توی بالکن بود!
حتی شاهد مکالمه کوتاه اون دو توی بالکن هم بود پس چرا انقدر کشش میدادن؟
چرا به هم اعتراف نمیکردن تا همه چیز راحت تر بشه؟!
شاید اونها فقط به یه تلنگر نیاز داشتن!
جیمین با مکث جلو رفت و جام های خالی روی میز رو برداشت و درحالیکه بی هدف با وسایل روی میز ور میرفت لب باز کرد:

_امشب...

با تردید سکوت کرد، دفعه آخر اصلا و ابدا چیز خوبی از نصیحت کردن دیگران گیرش نیومده بود!
داشت کار درستی میکرد؟
اگر این کارش شبیه فضولی کردن بنظر می‌رسید چی؟
اگر جیهوپ رو ناراحت یا خجالت زده میکرد چی؟!

𝑴𝑶𝑼𝑳𝑰𝑵 𝑹𝑶𝑼𝑮𝑬 [𝑲𝑶𝑶𝑲𝑴𝑰𝑵]Où les histoires vivent. Découvrez maintenant