chapter 105:thank you

584 159 214
                                    

#چپتر_105

عنوان چپتر: "ممنونم"

با سری زیر افتاده لب تخت نشسته بود و دکتر زخم کوچیک روی پهلوش رو پانسمان میکرد.
تهیونگ تو سکوت عقب تر ایستاده بود و از پنجره اتاق به حیاط عمارت زل زده بود.
دکتر عقب کشید و با در آوردن دستکش هاش اطلاع داد:

_کار من تمومه.

_ممنونم دکتر

به جای جونگکوک تهیونگ با صدای زمزمه واری تشکر کرد تا دکتر زودتر اتاق رو ترک کنه و بعد از بسته شدن در سر چرخوند و به جونگکوک خیره شد.
پسر بزرگتر بدون اینکه سر بلند کنه خیره به زمین لب باز کرد:

_توی پنج سالی که جیمین توی منطقه ممنوعه بود تو کنار من زندگی میکردی، من اموزشت دادم، کنار هم خوردیم و خوابیدیم تهیونگ....

سر بلند کرد و به چشم های تهیونگ خیره شد و با لحن درمونده ای ادامه داد:

_به تک تک اون لحظه ها و دوستی که باهم داشتیم قسمت میدم، اگر اینا تمامش یه بازی برای ازار دادن منه و هیچ رابطه ای بین جیمین و...سیوانگ نیست بهم بگو!

تهیونگ قدم برداشت و جلو رفت، تیشرت تمیزی که کنار جونگکوک روی تخت بود برداشت و درحالی که تن پسر بزرگتر میکرد لب باز کرد:

_ دوست ندارم بهت دروغ بگم، اونا واقعا باهم رابطه دارن جونگکوک.

چونه پسر بزرگتر از بغض لرزید و دوباره سرشو پایین انداخت تا تهیونگ شاهد اشک های نا امیدش نباشه.
پسر کوچکتر دستش رو از لباس جونگکوک جدا کرد و به آرومی مقابل پاهاش روی پنجه پا نشست و از پایین به صورت خیس از اشک پسر بزرگتر خیره شد:

_اما مطمئنم خودتم میدونی که این بر اساس احساسات نیست.
فقط...سکسه!

دست هاشو روی زانو های پسر گذاشت تا توجه اونو کامل روی خودش متمرکز کنه:

_اگرچه که ازت دلخورم جونگکوک اما جیمین...میدونم که جیمین بیخیالت نمیشه!
پس دشمنی کردن باهات بی فایده است!
صبوری به خرج بده تا عصبانیت جیمین فروکش کنه، به هرچیزی که میگه گوش بده و هرکاری که میخواد بدون چون و چرا بکن.

جونگکوک با بغض سر تکون داد و تهیونگ بلند شد و صاف ایستاد.
چند ضربه کوتاه و آروم به شونه پسر زد و قدم برداشت تا اتاق رو ترک کنه.

_تهیونگ

جونگکوک گفت و وقتی تهیونگ به سمتش چرخید با صدای آرومی زمزمه کرد:

_ممنونم.

پسر کوچکتر با حرکت سر جواب داد و بعد دوباره برای ترک کردن اتاق قدم برداشت.
جونگکوک تا دقایق طولانی همونجا نشست و وقتی آروم تر شد آهی کشید و بعد از نفس عمیقی از جا بلند شد و به سمت در اتاق قدم برداشت.
برخلاف این پنج روز در قفل نبود و راحت از اتاق خارج شد.
به محض خروج از اتاق با سیوانگ چشم تو چشم شد.
پسر کوچکتر با نگاهی تحقیر آمیز سر تا پاش رو رصد کرد و بعد از پوزخند صدا داری به سمت اتاق جیمین قدم برداشت.
جونگکوک با دست های مشت شده پشت سرش راه افتاد.
سیوانگ بدون اینکه در بزنه وارد اتاق جیمین شد و قبل از اینکه در اتاق رو ببنده جونگکوک با فشار محکم دستش به در اونو با شدت باز کرد و وارد شد و بعد خودش در رو بست و با نگاهی خصمانه به چشم های سیوانگ خیره شد.
جیمین با بی‌حالی روی تخت غلتید و به اون دو خیره شد و بی توجه به تنشی که بین اونا حس میشد اسم سیوانگ رو به زبون آورد.
پسر کوچکتر با پوزخند پیروزمندانه ای به جونگکوک چرخید و به سمت تخت رفت و بعد لب تخت نشست و با ملایمت پیشونی جیمین رو لمس کرد.
با نگرانی لب باز کرد:

𝑴𝑶𝑼𝑳𝑰𝑵 𝑹𝑶𝑼𝑮𝑬 [𝑲𝑶𝑶𝑲𝑴𝑰𝑵]Where stories live. Discover now