chapter 120:soldier

671 154 339
                                    

#چپتر_120

عنوان چپتر:"سرباز "

با سردرد وحشتناکی که از همین لحظه امونش رو بریده بود پلک باز کرد.
ناله آرومش توجه جونگکوک رو جلب کرد و پسر بزرگتر همزمان با پایان دادن حرفش با آیان سر چرخوند و به سمتش قدم برداشت:

_عزیزم؟

جیمین بار دیگه ناله کرد و پلک هاشو به هم فشرد.
سرش داشت منفجر میشد!
جونگکوک لب تخت نشست و با ملایمت پیشونیش رو که بخاطر اخم هاش چین افتاده بود نوازش کرد:

_درد داری؟

_خیلی، آه...

پسر کوچکتر گفت و بعد با صدای ضعیفی در پایان حرفش ناله کرد و باعث شد جونگکوک با نگرانی به سمتش خم بشه.
آیان برای اینکه جونگکوک رو از نگرانی دربیاره توضیح داد:

_تاثیر داروهاشه، کمتر از یک ساعت دیگه دردش آروم میشه.

جونگکوک سر تکون داد و بعد کامل روی تخت رفت و به تاج تخت تکیه زد و پاهاش رو دراز کرد:

_بیا اینجا عزیزم، سرتو برات ماساژ میدم تا زودتر خوب بشی.

همزمان با گفتن خواسته اش با دستش بدن و سر جیمین رو هدایت کرد تا روی تخت جا به جا بشه و سرشو روی رون اون بزاره.
آیان طبق عادت درحالی که حواس هیچ کدوم از اونها بهش نبود تعظیم کوتاهی کرد و بی حرف اتاق رو ترک کرد تا فضای شخصی مورد نیازشونو در اختیارشون بزاره.
جونگکوک به آرومی انگشت هاشو به پیشونی و شقیقه پسر کوچکتر رسوند و مشغول نوازشش شد.
نگاهش با دقت صورت توی هم رفته پسر رو رصد میکرد تا بفهمه بیشتر کدوم قسمت درد داره.
وقتی فشار ملایم انگشت هاش به شقیقه های پسر کوچکتر رسید صورت جیمین بیشتر از قبل توی هم رفت و با ناله درد مندی لعنت فرستاد.
جونگکوک آروم خندید و روی صورت پسر خم شد و بی مکث لباشو به پیشونیش رسوند و بوسید.
درحالی که فاصله می‌گرفت تا دوباره به تاج تخت تکیه بزنه گفت:

_خیلی کم طاقت شدی سمرت، این طور نیست پدرخوانده؟!

اگرچه که منظور جونگکوک مقاومتش در برابر درد بود اما پسر کوچکتر با مکث پلک باز کرد و با شیطنت منظور خودش رو به لب اورد:

_جلوی تو هیچ وقت طاقت ندارم سرباز!

جونگکوک متقابلا با شیطنت ابرو بالا انداخت:

_که اینطور، پدرخوانده باید مراقب کلماتی که از بین لبای وسوسه انگیزشون بیرون میاد باشن!

_و اگه نباشم؟

پسر بزرگتر دست از نوازش پیشونی جیمین برداشت و اونا رو روی سینه اش به هم گره زد و با غرور گفت:

_اونوقت ممکنه این سرباز کارایی بکنه که باب میل پدرخوانده نباشن!

پسر کوچکتر سرشو از روی پای جونگکوک برداشت و روی زانو هاش ایستاد و چرخید، درحالی که به آرومی زانو هاش رو دوطرفه رون های جونگکوک باز میکرد و روی رونش می‌نشست خیره به صورت شگفت زده پسر بزرگتر زمزمه کرد:

𝑴𝑶𝑼𝑳𝑰𝑵 𝑹𝑶𝑼𝑮𝑬 [𝑲𝑶𝑶𝑲𝑴𝑰𝑵]Where stories live. Discover now