chapter 122:Last Breath

639 165 224
                                    

#چپتر_122

عنوان چپتر: "آخرین نفس"

(توجه، این پارت فلش بکی به حادثه ترور جونگکوک است)

در اتاق رو پشت سرش بست و راه افتاد.
کنجکاو بود که لوئیس چه حرف خصوصی با جیمین داره اما نه در اون حد که با بی شرمی تمام پشت در اتاق بایسته و حرف هاشونو گوش کنه.
پس مثل یک مرد متشخص به کنجکاوی درونش غلبه کرد و به سمت اتاق خودش قدم برداشت تا پالتوش رو برداره.
درحالی که پالتوش رو میپوشید از اتاق خارج شد و آیان آروم پرسید:

_جایی میرید؟

جونگکوک قدم برداشت و به سمت پله ها رفت:

_میخوام به ساختمون آموزش سر بزنم، چند وقتی میشه اونجا نرفتم.

پسر بزرگتر کوتاه گفت:

_همراهیتون میکنم

جونگکوک سر تکون داد و پله هارو بی مکث پایین رفت.
آیان که تا به اون لحظه پا به پاش قدم برمیداشت جلو افتاد تا در عمارت رو به رسم ادب برای ارباب کوچکش باز کنه و بعد با نگاهی سطحی به افراد آگوستی که صد ها متر عقب تر توی محوطه باز مقابل عمارت به خط ایستاده بودن از جلوی در عقب رفت.
جونگکوک با خیالی آسوده بدون اینکه حتی نیم نگاهی به افراد آگوستی بندازه قدم برداشت و خارج شد.
گردن افراشته اش و نگاه بی تفاوتش تنها و تنها قدرت نمایی توی خودش داشت.
حتی پوزخند گوشه لبش هم فریاد میزد که:« هی احمق ها! پدرخوانده شما مرده و شما حتی جرعت ندارید پا جلو بزارید تا مطمئن بشید!»
اما جونگکوک از یاد برده بود....حرف برادرش یونگی رو از یاد برده بود!
یونگی بعد از اولین مأموریت مشترکشون توی محفل گفته بود:

«_ادما وقتی قدرتمند میشن به خودشون و قدرتشون غره میشن جونگکوک!
انقدر به قدرتی که دارن تکیه میکنن و آسوده خاطر میشن که فراموش میکنن باید حواسشون به روزنه های کوچیک باشه.
نقطه ضعف های کوچیک همیشه آسیب پذیر ترین نقطه ها هستن که با هدف گرفتنشون قدرت تخریب صد برابر میشه!»

و جونگکوک به همین قدرت غره شده بود!
جونگکوک فراموش کرده بود که این لعنتی مافیاست!
نباید از مافیا انتظار عدالت و اطاعت می‌داشت!
نباید آسوده خاطر میشد که اونها طبق قوانین حق حمله تا بیست و چهار ساعت آینده رو ندارن.
قوانین؟ اصلا اگر مافیا بر پایه اطاعت از قوانین بود که از ابتدا به وجود هم نمی اومد!
مافیا به وجود اومده بود تا قانون های کوچیک و بزرگ هر کشوری رو بشکنه و جونگکوک احمق بود که فکر میکرد این آدم ها چیزی از قانون مداری میدونن!
تنها پنج قدم از عمارت بیرون گذاشته بود که به ناگهان افراد آگوستی اسلحه های تیر بار رو بالا گرفتن و بی وقفه به سمتشون شلیک کردن.
برای لحظه ای همونجا ماتش برد اما قبل از اینکه گلوله ای تنش رو لمس کنه توسط آیان با هل محکمی به زمین پرت شد و پسر بزرگتر به سرعت با پرت کردن خودش روی تن جونگکوک برای اون یه دیوار محافظتی ساخت.
گارد حفاظتی عمارت با افراد آگوستی درگیر شده بودن و رسما جنگ به پا شده بود!
سرش و کمرش بخاطر برخورد محکم با زمین درد داشت و سرش بخاطر این ضربه گیج و منگ شده بود.
همون لحظه تیری درست بازوی آیان رو شکافت، پسر بزرگتر درست مقابل صورت اون از درد فریاد کشید اما جونگکوک صداش رو خیلی دور میشنید!
انگار آیان صد ها متر باهاش فاصله داشت، نه توی پنج سانتیه صورتش!
پسر بزرگتر به سرعت خودش رو جمع و جور کرد و با عجله گفت:

𝑴𝑶𝑼𝑳𝑰𝑵 𝑹𝑶𝑼𝑮𝑬 [𝑲𝑶𝑶𝑲𝑴𝑰𝑵]Where stories live. Discover now