chapter 25: two faces moon

1K 217 88
                                    


چپتر_25

عنوان چپتر: "دو روییِ ماه"

"روسیه، مسکو، ساعت دوازده شب"

آروم قدم هاشو به داخل انبار برداشت. با دیدن مردی که همراه افرادش طرف دیگه انبار نشسته بود لبخند زد و جلو تر رفت:

_ یورا!

مرد به احترامش از جا بلند شد:

_خوش اومدی مارکو

جلو رفت و با یورا دست داد:

_متاسفم که کمی دیر کردم.

مرد آروم خندید:

_از دست شما ایتالیایی ها! فقط پنج دقیقه دیر کردی.

مارکو آهسته لبخند زد:

_به معامله برسیم دوست من؟

یورا به سمت بسته های چوبی که کمی جلوتر بود اشاره کرد:

_البته، بفرمایید.

یکی از افراد یورا در باکس های چوبی رو باز کرد. مارکو با رضایت به اسلحه ها و بسته های مرغوب مواد نگاه کرد و سر تکون داد:

_این عالیه همون‌طور که میخواستم.

یورا با آرامش خندید. مارکو به افرادش دستور داد دوباره باکس هارو ببندن و خودش به سمت یورا چرخید  و کیف چرمی رو به سمت یورا گرفت:

_همونطور که توافق کرده بودیم دوست من

یورا به سرعت در کیف رو باز کرد و پول هارو چک کرد:

_عالیه. امیدوارم بازهم باهم معامله کنیم.

کمتر از یک نفس زمان برد تا تیری با سرعت وسط پیشونی یورا بشینه.
با ترس بالا پرید و قبل از اینکه بتونه کاری بکنه تمام انبار به تیر بسته شد!
با ترس پشت ستونی پناه گرفت و دست لرزونش رو جلوی سینه اش جمع کرد.
کف انبار از جنازه افراد خودش و یورا پر بود!
یکی از افراد یورا که تیر خورده بود به سختی خودشو به سمت اون کشید و با ترس و لحجه غلیظ روسی پشت هم تکرار کرد:

_پانیکا، پانیکا!

با ترس دست هاشو جلوی دهنش گرفت‌.
در مورد اون میدونست!
ماشین کشتاری که بدون هیچ مکثی جون می‌گرفت!
تیر مستقیما تو سر مرد زخمی فرو رفت و بعد سکوت مطلقی که همه جارو فرا گرفته بود فضا رو پر از حس ترس کرده بود.
بعد از لحظاتی صدای پانیکا درحالی که به زیبایی و با مهارت ایتالیایی صحبت می‌کرد توی انبار طنین انداز شد:

_آه اقای مارکو ویان، ما امیدوار بودیم که شما از قوانین  معاملات میان مافیایی پیروی کنید!

بدنش به شدت به لرزه افتاده بود.
پسر کوچکتر درحالی که با خونسردی خشاب کلت سفید و طلاییش رو می‌گذاشت و به سمت ستونی که مارکو پشتش پناه گرفته بود می‌رفت، ادامه داد:

𝑴𝑶𝑼𝑳𝑰𝑵 𝑹𝑶𝑼𝑮𝑬 [𝑲𝑶𝑶𝑲𝑴𝑰𝑵]Where stories live. Discover now