chapter 89: I will not be silent

683 176 238
                                    

#چپتر_89

عنوان چپتر: "سکوت نمیکنم"

با اخم های در هم و صورت کاملا جدی مقابل مرد ایتالیایی نشسته بود و به این فکر میکرد که این مرد چطور انقدر خونسرد رفتار میکنه، اونم بعد از تمام اتفاقاتی که دو روز قبل بینشون افتاده بود!
درهای اتاق جلسه باز شد و پسر سفید پوش مثل همیشه با قدم های با وقار وارد شد.
مستقیما به سمت صندلی کنار تهیونگ اومد و نشست.
اگرچه که موهای بلند و سفیدش رو مثل همیشه پشت سرش جمع کرده بود اما موهاش خیس به نظر می‌رسید!
لوسیفر دور دستش پیچیده بود و اون لحظه با حس حضور تهیونگ خودش رو از دور دست پانیکا باز کرد و به دست تهیونگ رسوند و دورش پیچید.
پسر کوچکتر با ابروی بالا رفته به مارش نگاه کرد و بعد نگاهش رو به سمت مرد ایتالیایی چرخوند.
مرد طبق معمول پیپ میکشید و این کار تا دقایقی بعد ادامه داشت، انگار هیچ کدوم از اونها مایل به صحبت نبودن!
اما بلاخره مرد پیپش رو کنار گذاشت و مستقیما به چشم های پانیکا خیره شد:

_زمانی که به اینجا اومدم تصمیم داشتم ملایمت به خرج بدم! اما بعد از رفتار گستاخانه ای که داشتین نظرم عوض شد.
سالها پیش تو چندین نفر از افراد ایتالیا رو بدون هیچ دلیلی سلاخی کردی و بعد از اون به جای اینکه خودت رو تسلیم کنی و اشتباهت رو بپذیری تعداد بیشتری از افراد منو به کام مرگ کشوندی و با سوزوندن اونا یه نمایش قدرت درست کردی!
اما بازم دربرابرت ملایمت به خرج دادم و تصمیم گرفتم ببخشمت و باهاتون صلح کنم!
اما تو به عهدی که بستی عمل نکردی و از اینکه ما درگیر یه جنگ داخلی بودیم استفاده کردی و از زیر بار وظایفت به عنوان یه جانشین خطاکار شونه خالی کردی.
و حالا بعد از سالها بازم داری از زیرش شونه خالی می‌کنی و پشت دیگران مخفی میشی!

در حین گفتن جمله آخرش نگاهش رو با حالت تحقیر آمیزی به سمت تهیونگ چرخوند.
دوباره به پانیکا نگاه کرد و ادامه داد:

_امیدوارم بدونی مدام داری با این کارات باعث دردسر بیشتری برای پدرخوانده ات میشی!

پانیکا نفس عمیقی کشید و دست هاشو زیر میز مشت کرد.
در هرحال حق با پائولو بود و پانیکا دیگه نمیتونست از زیر این کار شونه خالی کنه.
این پیشنهادی بود که سالها پیش خودش مطرح کرده بود و الان نمیتونست گفته های خودشو نقض کنه!
لب باز کرد و تصمیم نهاییش رو اعلام کرد:

_من برای اجرای شرط صلح آماده ام.

تهیونگ با بهت و خشم به سمتش سر چرخوند و سرزنش کننده غرید:

_پانیکا!

بدون اینکه نگاهشو از مرد ایتالیایی بگیره دستش رو از زیر میز روی زانوی تهیونگ گذاشت و کوتاه فشرد تا نشون بده باید ساکت بمونه.
مرد با پوزخند رضایتمندی ابرو بالا انداخت و درحالی که از جا بلند میشد گفت:

𝑴𝑶𝑼𝑳𝑰𝑵 𝑹𝑶𝑼𝑮𝑬 [𝑲𝑶𝑶𝑲𝑴𝑰𝑵]Where stories live. Discover now