chapter 101:please

704 180 328
                                    

#چپتر_101

عنوان چپتر: " لطفا"

با غم به آرومی دست سرد جیمین رو بین انگشت هاش فشرد و صورت رنگ پریده اش رو از نظر گذروند.
دکتر به آرومی در کیف تجهیزات پزشکی اش رو بست و توضیح داد:

_پدرخوانده در شرایط خاصی قرار دارن که من از این شرایط چیزی نمی‌دونم معاون.
کار دیگه ای جز تزریق داروهای تقویتی از دستم بر نمی اومد؛ متاسفم!

بدون اینکه نگاه از چشم های بسته جیمین بگیره گفت:

_مشکلی نیست دکتر میتونید برید.

مرد بی توجه به اینکه تهیونگ پشتش به اونه تعظیمی کرد و اتاق رو ترک کرد.
آیان همزمان با خروج دکتر وارد اتاق شد و در رو پشت سرش بست:

_دستورتون اجرا شد معاون. هر چهار نفر در حبس خانگی هستن

کوتاه سر تکون داد و بعد از مدتی سکوت به آرومی خطاب به جیمین بیهوش زمزمه کرد:

_چرا این بلا همیشه سر تو میاد برادر؟

با ملایمت پشت دست پسر رو نوازش کرد و غمزده تر ادامه داد:

_چرا همیشه تو اونی هستی که آسیب میبینه؟

آیان تو سکوت همچنان کنار در ایستاده بود و تهیونگ بعد از آه آرومی از چهره رنگ پریده جیمین دل کند و از جا بلند شد.
پدرخوانده بیهوش بود، جانشین در حبس بود، لرد دیمنس در حبس بود و در این شرایط تهیونگ باید همه چیز رو گردن می‌گرفت!
مسئولیت سنگینی روی دوشش قرار گرفته بود که باید به هر نحوی که شده از پسش برمی‌اومد.
اقتدار دوباره توی چهره اش هویدا میشد وقتی که به سمت آیان چرخید و دستورات جدیدش رو ابلاغ کرد:

_ازت میخوام به پاریس بری، دیمنسو مدیریت کن و منم به شرایط اینجا سر و سامون میدم تا زمانی که پدرخوانده به هوش بیاد.
برنامه های کاری و جلسات رو با سیوانگ هماهنگ کن اون اینجا کنار من میمونه.

آیان خیلی کوتاه سر خم کرد تا احترامی گذاشته باشه:

_دستورتون اجرا میشه جناب معاون

عقب گرد کرد و چرخید تا اتاق رو ترک کنه و زودتر با سیوانگ ملاقات کنه.

_آیان

تهیونگ صداش کرد و منتظر موند تا پسر بزرگتر به سمتش بچرخه و بعد با لحنی دوستانه تر گفت:

_برادرم بیشتر از هرکسی به تو اعتماد داره، پس منم بهت اعتماد میکنم اما...

اخم هاش کمی از سر جدیت به هم نزدیک شد و لحنش تحکم و تهدید در خودش جا داد وقتی که در ادامه گفت:

_فراموش نکن که نباید این اعتماد رو بشکنی؛ وگرنه توهم به سرنوشت اونها دچار میشی!

پسر بزرگتر بعد از چند لحظه سکوت لب باز کرد و درحالی که تلاش میکرد موجه و موادب بنظر برسه گفت:

𝑴𝑶𝑼𝑳𝑰𝑵 𝑹𝑶𝑼𝑮𝑬 [𝑲𝑶𝑶𝑲𝑴𝑰𝑵]Kde žijí příběhy. Začni objevovat