chapter 108:take off your mask

622 179 460
                                    

#چپتر_108

عنوان چپتر: "ماسکت رو بردار"

*پنج روز بعد*

با بی‌حوصلگی نگاهش رو توی بندر تاریک چرخوند و با پا روی زمین ضرب گرفت‌‌.
افراد برزیلی هنوز نرسیده بودن و اون دیگه داشت از منتظر ایستادن خسته میشد.
نگاهش رو به اقیانوس غرق در تاریکی داد و دقایقی بعد با دیدن کشتی کوچیکی که کنار بندر پهلو گرفت با رضایت تکیه اش رو از موتورش گرفت و جلو رفت.
خیلی زود نماینده برزیلی مقابلش ایستاد و لبخند زد:

_خیلی منتظر موندید سمرت؟

طبق عادت لب تر کرد:

_فراموشش کن. محموله در چه حاله؟

مرد جواب داد:

_اماده انتقال!

کوتاه سر تکون داد و اشاره کوچیک دستش کافی بود تا افرادش به سمت کشتی برن تا دختر و پسر های جوون رو به ون های مشکی رنگ انتقال بدن.
نگاه منتظر مرد برزیلی روش بود و اون به سمت جعبه های چوبی بزرگی که از قبل آماده کرده بود قدم برداشت و درب یکیشون رو باز کرد:

_طبق توافقمون یک تن کوکائین مرغوب و هفتصد اسلحه

مرد با رضایت جلو رفت و با نگاه سطحی به محتوا درون جعبه ها چرخید و دستش رو به سمت اون گرفت:

_معامله خوبی بود سمرت! امیدوارم در آینده به همکاری باهم ادامه بدیم.

_حتما همینطور خواهد بود!

پسر کوچکتر گفت و بعد با مرد دست داد و کمی فشرد‌.
هنوز دست مرد رو رها نکرده بود که صدای آژیر پلیس سکوت بندر رو شکست.
با عجله دست مرد رو رها کرد و لعنتی زیر لب فرستاد و به سرعت به سمت موتورش دوید و سوار شد.
در این لحظه هیچ چیز به اندازه فرار خودش اهمیت نداشت!
صدای ایست گفتن های پر قدرت نیرو های پلیس توی گوشش می‌پیچید و هرج و مرج به محوطه بندر انداخته بود.
با عجله موتور رو به راه انداخت و حرکت کرد.
نباید گیر می افتاد، نباید!
دو موتور پلیس با دیدنش به سرعت دنبالش کردن اما اون راه های فرار این شهر رو خیلی خوب می‌شناخت!
بیست و چند سال زندگی توی مسکو باعث شده بود تمام کوچه پس کوچه های شهر رو مثل خطوط کف دستش بشناسه!
یکی از موتور ها گمش کرده بود اما دیگری همچنان دنبالش بود و مدام کلمه « ایست » رو تکرار میکرد.
با سرعت توی کوچه دیگه ای پیچید و همین که خواست فرمون رو به سمت دیگه ای بچرخونه و وارد کوچه بعدی بشه صدای شلیک گلوله کوچه رو پر کرد و سوزشی سرسام آور کتف راستش رو در بر گرفت.
برای لحظه ای فرمون میون انگشت هاش لرزید و ناله ای از بین لباش بیرون پرید.
تیر خورده بود! خون گرم از زخم تازه گلوله بیرون میزد و فشار انگشت هاش به دور فرمون محکم تر میشد.
با نفس هایی که از شدت درد به شمار افتاده بود بلاخره دومین موتور رو هم گم کرد و با سرعت به سمت خونه روند.
با عجله موتور رو توی پارکینگ گذاشت و با سرعت درحالی که با دست چپ زخمش رو می‌فشرد وارد آسانسور شد وحسگر لمسی پنت هاوس رو لمس کرد.
به محض باز شدن درهای آسانسور و ورود به خونه با عجله به سمت پله های اتاق قدم برداشت و با پا به در اتاق کوبید و وارد شد جونگکوک با صدای در اتاق با ترس از خواب پرید و با بهت نگاهش کرد:

𝑴𝑶𝑼𝑳𝑰𝑵 𝑹𝑶𝑼𝑮𝑬 [𝑲𝑶𝑶𝑲𝑴𝑰𝑵]Where stories live. Discover now