After the story

556 95 48
                                    

این وانشات قرار بود توی مولن باشه اما به علت اینکه خط داستانی رو عوض کرده بودم کنسل شد پس الان براتون میزارمش🤭♥️
عید همتون مبارک باشه خوشگلا 🥺✨♥️
سال خوبی رو براتون آرزو میکنم😇

~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
پاش و روی پدال فشرد و با جنون لبخند زد، باد سرد ژانویه توی ماشین می‌پیچید و موهای نقره ای رنگش و به پرواز در میورد.
پوست سفیدش تضاد جالبی با خون سرخ رنگی که تا مچ هاش و پوشونده بود داشت.
دست هاش با مهارت روی فرمون می‌چرخید و برق وحشتناک چشم هاش توجه هرکسی رو جلب می‌کرد، دستی به موهاش کشید و توجهی به خونی شدنشون نکرد.
از آینه نگاهی به عقب کرد و ابرو هاش و بالا انداخت، اون پسرک احمق حتما در حد مرگ تلاش می‌کرد تا تمام کسایی که تعقیبش می‌کرد رو از بین ببره، با خزیدن مار به دور گردنش لب هاش به بالا منحنی شدن:

_کارت خوب بود زیبای وحشی!

با دیدن کوچه ی اشنا به سرعت پیچید و نگاهی به پشتش کرد، هیچکس نبود!
پسرک کارش رو خوب انجام داده بود.
ماشین و به آرومی پارک‌ کرد و با خونسرد به صندلی تکیه زد و چشم هاشو بست، راضی بود!
با خاموش کردن ماشین پیاده شد.
تنها منبع نور کوچه ی قدیمی ای که توش فقط یک گاراژ به چشم می‌رسید نور ماه بود که همه چیز رو دراماتیک تر می‌کرد.
به سمت گاراژی که کمی فرسوده بنظر می‌رسید رفت و با هل کوچیکی در و به سمت بالا کشید.
صورتش و بخاطر گرد و خاک معلق در هوا کمی جمع کرد و نگاهی به اطراف انداخت، مبل نو کوچیک و نارنجی رنگی گوشه ای به چشم می‌خورد، حدس می‌زد کار آیان باشه.
کنار اون قسمت کوچیکی بود که چند تا کابینت چوبی و شکسته توش به چشم می‌خورد، به نظر می‌رسید اینجا زمانی مکان زندگی بوده!
به سمت مبل رفت و بدنش و رها کرد، عضلات گرفتش نیاز به استراحت داشتن. تک تک قسمت های نقشه اش با موفقیت انجام شده بود و حالا فقط باید منتظر اومدن جونگکوک می‌موند، البته اگه زنده بود!
پاکت سیگارش رو از توی جیب کت بلند و مشکی رنگش بیرون اورد و یک نخ از اون رول سفید رنگ رو آتش زد، پک عمیقی گرفت و انگشت هاش و به سمت ماری که همچنان دور گردنش کز کرده بود برد:

_هی دختر لوس،بیا اینجا

انگشت هاش و زیر بدنش گرفت و منتظر موند تا خودش رو دور دست هاش بپیچونه.
با شنیدن صدای موتور ماشین ابروهاش و بالا انداخت، البته که زنده بود!
این حرومزاده جون سگ داشت!
با نزدیک شدن صدای پاهاش سیگارش و زمین انداخت و با قدم های به ظاهر نگران و با شدت جلو رفت، هیکل زخمی و خاکی پسر جلوی در ظاهر شد.
با چهره ی نگرانی جلو رفت و انگشت هاش و روی صورتش کشید.
موهاش بهم ریخته و کثیف بود و روی صورتش چندین زخم کوچیک و بزرگ و لک های خون به چشم می‌خورد، لباس های گرون قیمیتش پاره و خونی شده و بود خستگی از پلک زدنش هم مشخص بود. چه بلایی سر جئون جونگکوک متشخص اومده بود؟
کمی عقب رفت و با نگرانی سر تا پاش و برانداز کرد:

_خدای من! چه بلایی سرت اومده! بهت گفتم اگه اسیب دیدی بیخیال شو، حالت خوبه؟

تو دلش نیشخندی زد، اون جایزه های پر زرق و برقی که جونگ‌کوک از مراسم های معتبر دریافت می‌کرد حق اون بود! چه بازیگری!
پسر بزرگ تر پلک طولانی ای زد و نفس عمیقی کشید، کوفتگی بدنش طوری بود که انگار از ماراتون برگشته بود.
لب هاش و تر کرد و گفت:

_قرار نبود بزارم بخاطر چندتا مزاحم نقشه امون خراب شه!

با تکون دادن سرش موهاش و کنار زد و فاصله ی بین خودش و جیمین و از بین برد، شیفتگیه صورتش کاملا برای جیمین مشهود بود
پسر بزرگ‌تر نیشخند عجیبی زد و دست هاش و دور کمرش حلقه کرد، جیمین واقعا زیبا بود!
موهای نقره ای رنگش با رگه های سرخی که بینشون به چشم میخورد بخاطر نور کم ماه که از در های باز گاراژ داخل شده بود برق می‌زد و چشم های وحشی و براقش تماشایی بود، پوست سفیدش با لکه های خشک شده ی خون تزئین شده بود و لب های درشتش تمرکزش و بهم می‌زد.
نیشخندش عمیق تر شد، صورتش و نزدیک اورد و به اون چشم های زیبا خیره شد.
به آرومی با صدایی که گرفته بود زمزمه کرد.

_هیولای زیبای من!

𝑴𝑶𝑼𝑳𝑰𝑵 𝑹𝑶𝑼𝑮𝑬 [𝑲𝑶𝑶𝑲𝑴𝑰𝑵]Donde viven las historias. Descúbrelo ahora