chapter 48: antibody

809 186 95
                                    

#چپتر_48

عنوان چپتر: "پادتن"

کینیوا مقابلش ایستاد و صورت زخمیش رو از نظر گزروند:

_تاسف باره که انقدر ضعیفی!

به مامور کنارش اشاره کرد تا چشم های جیمینو ببندن و اونو تا بیرون ساختمون و جایی وسط جنگل برد.
جیمین میترسید!
به وضوح میشد نقشه های شیطانی کینیوا رو حس کرد و این چیزی نبود که اونو خوشحال کنه.
وقتی پارچه مشکی رنگ بلاخره از روی چشم هاش باز شد نفس عمیقی کشید و جنگل سر سبز رو از نظر گزروند.
با صدای پارس سگ وحشت زده به عقب چرخید و دیدن سه سگ پیت بول برای هزار برابر کردن وحشتش کافی بود.
کینیوا درحالی که لبخند عمیقی روی لب داشت به هر سه سگ اشاره کرد:

_تو باید توی یک مسیر مستقیم هفتصد متر بدوی و وقتی به نقطه مورد نظر برسی همون سوتی رو میشنوی که روز اول شنیدی.
منتها این‌بار مثل دفعه اول تنها نیستی!
وقتی تو شروع به دویدن کنی من بعد از ده ثانیه سگ هارو آزاد میکنم و اونا به قصد حمله دنبالت میکنن، پس اگه جونتو دوست داری سریع بدو!
چون صادقانه بگم ،اونا هیچ رحمی ندارن!

با وحشت بار دیگه هر سه سگ مشکی رو نگاه کرد و با نگرانی به کینیوا خیره شد.
در حالت عادی ام دویدن توی این جنگل ناهموار با درخت هایی که مدام توی مسیر سبز میشدن به هیچ عنوان راحت نبود و حالا قرار بود از دست اون سه سگ هم فرار کنه؟
مطمئنا کینیوا شوخی نداشت و اگه دست اون سگا بهش می‌رسید کارش ساخته بود!
مرد کمی اخم هاشو توهم کشید:

_منتظر چی هستی؟ زود باش!

با فریاد مرد وحشت زده شروع به دویدن کرد. میتونست صدای بلند کینیوا رو بشنوه که در حال شمارش ده عدد بود.
به محض تموم شدن اعداد صدای پارس سگ ها قوی تر شد.
ترس و نگرانی قلبش رو به تپش انداخته بود.
باد سرد با قدرت به صورتش سیلی میزد و زخم لب و گونه اش رو میسوزوند.
یک هفته از حضورش توی این مکان می‌گذشت. یک هفته ای که به تمرینات طاقت فرسا و آموزش های روانی گذشته بود.
چند روزی بود که نگران پانیکا و وضعیتش بود. هر روز رو به این امید میگذروند که یک بار کینیوا از در اتاقش داخل نیاد و کسی که توی اون چهار چوب می ایسته پانیکا باشه اما وقتی انتظارش طولانی شد به این فکر کرد که شاید اجازه نداره به دیدنش بیاد برای همین روز قبل از کینیوا پرسیده بود که حال پانیکا چطوره و آیا می‌تونه به دیدنش بیاد یا نه؟
و مرد با اوقات تلخی جواب داده بود که  حالش خوبه و پانیکا برای دیدن اون آزاد بوده اما خودش نخواسته به دیدنش بیاد.
و خب شاید این قضیه باعث شده بود کمی دلخور بشه! 
شاخه ای زیر پاش رفت و تقریبا تعادلش رو از دست داد اما قبل از اینکه زمین بخوره خودش رو حفظ کرد و به اون شاخه مزاحم غر زد.
روز اول هم بخاطر همون شاخه زمین خورده بود و تقریبا کف دست هاش دیگه جای سالم نداشت!
صدای پارس سگ نزدیک تر شده بود و شاید این ایده احمقانه ای بود که سر بچرخونه تا پشت سرش رو چک کنه.
چون به محض اینکه سر چرخوند و دید که سگ بیشتر از پنج قدم باهاش فاصله نداره اونقدری وحشت زده شد که متوجه چاله گِل زیر پاش نشد و پاش لیز خورد و روی زمین افتاد.
به سرعت چرخید تا بلند بشه اما دیر شده بود! سگ روی شکمش پرید و پنجه اش رو بالا برد.
با وحشت دست هاشو جلوی صورتش گرفت چون فکر میکرد هدف اون نقطه است اما اینطور نبود!
پنجه های تیز سگ سه خراش تقریبا عمیق از روی سینه چپش، جایی تقریبا روی قلبش تا زیر سینه راستش نزدیک تتو نورمایندش ایجاد کرد.
فریاد درد مندش توی جنگل پیچید و پارس دو سگ دیگه شروع شد. قبل از اینکه برای بار دوم پنجه سگ جاییش رو بشکافه با صدای سوت مخصوصی که توسط کینیوا زده شد آروم گرفتن.
به درد ناله کرد و خودشو روی زمین عقب تر کشید.
لباس سفیدش خونی و پاره شده بود و درد توی تک تک سلول هاش بیداد میکرد.
پس کی این کابوس قرار بود تموم بشه؟
با ناله دیگه ای سر جاش نشست و محتاطانه به هر سه سگ که دورش قدم میزدن نگاه کرد.
میترسید که هر لحظه یکی از اونها دوباره بهش حمله کنه و جیمین قدرت دفاع کردن از خودش رو نداشت!
کینیوا همراه چند نگهبانش با موتور های پر سر و صداشون بهش رسیدن و مرد با نگاهی تاسف بار و ناامید بهش خیره شد:

𝑴𝑶𝑼𝑳𝑰𝑵 𝑹𝑶𝑼𝑮𝑬 [𝑲𝑶𝑶𝑲𝑴𝑰𝑵]Where stories live. Discover now