#چپتر_111
عنوان چپتر:"چشمات"
جونگکوک درحالی که کمک میکرد تا جیمین کتش رو دربیاره پرسید:
_چرا رفتیم سراغ اون باند کوچیک؟
تا جایی که میدونم سر جمع صد تا عضو هم نداره تازه تجارتشونم فقط مواد بی کیفیت و شراب تقلبیه!جیمین با حرکت سر تایید کرد:
_درسته اون باند هیچ سود تجاری واسم نداره بلکه فقط میخوام ازش به عنوان یه سپر بلا استفاده کنم.
جونگکوک با شگفتی ابرو بالا انداخت و پسر کوچکتر ادامه داد:
_باید محموله ای که لو رفتو گردن یه باند دیگه بندازم و چی بهتر از یه باند کوچیک برای قربانی شدن؟
جونگکوک ساکت موند و جیمین به در آوردن لباس هاش ادامه داد.
_برادر
پانیکا به محض خروج از اتاقک لباس گفت و توجه هر دو نفر رو برای خودش کرد.
جیمین با نگرانی بی توجه به بدن نیمه برهنه اش به سمتش قدم برداشت:_رنگت پریده، بیا بشین
بازوی پسر کوچکتر رو گرفت و اونو از آستانه در اتاقک لباس به سمت تخت برد و نشوندش.
پانیکا آروم لب باز کرد:_اطلاعاتی که خواستی پیدا کردم.
حق با تو بود اون توی پاریس زندگی میکنه.
یه دورگه فرانسوی کره ای، پدرش یه سرگرد خوشنامه و خودش ستوان دوم.
تا جایی که فهمیدم چند روزی میشه که اومده روسیه.
و....با تردید سکوت کرد و نگاهش رو نامحسوس به جونگکوک داد.
جیمین با بیتوجهی پرسید:_و؟
بعد از نفس عمیقی گفت:
_وقتی داشتم پروازهارو چک میکردم فهمیدم....ده روز پیش یونگی اومده روسیه
جونگکوک با بهت بهش خیره موند و اخم های جیمین به آرومی توی هم فرو رفت.
پانیکا ادامه داد:_فیلم دوربین های مداربسته رو چک کردم.
دقیقا لحظه ای که از در خروجی بیرون میاد تا حدود سی ثانیه بعدش فیلم کات شده و بعد دیگه یونگی اونجا نیست!
حدس میزنم کسی دنبالش اومده باشه!و جیمین خیلی خوب میدونست منظور لوئیس از «کسی» چه کسیه؛ رز قرمز!
جیمین با کلافگی موهاشو طبق عادت پشت گوشش زد و پانیکا اروم زمزمه کرد:_باید هوشیار باشیم.
اگر چیزی که توی سرمه واقعی باشه، یونگی مقابل ما ایستاده!جونگکوک با گیجی جلو اومد:
_چی تو سرته؟
پانیکا ساکت موند و جیمین بعد از چند ثانیه چرخید و به چشم های پسر بزرگتر خیره شد:
_مدتی میشه که یک نفر با لقب رز قرمز مدام به من حمله میکنه.
سعی داره منو بکشه و خب چند باری نزدیک بود موفق بشه!
![](https://img.wattpad.com/cover/281003955-288-k78920.jpg)
YOU ARE READING
𝑴𝑶𝑼𝑳𝑰𝑵 𝑹𝑶𝑼𝑮𝑬 [𝑲𝑶𝑶𝑲𝑴𝑰𝑵]
Fanfiction"مولن روژ" نویسنده: "پانیکا" ژانر: "جنایی،رمنس،انگست،اکشن،اسمات" کاپل: "کوکمین/جیکوک،سپ،ناممین،نامجین، چانبک" ~•~•~•~•~•~•~•~• با آرامش شمع مشکی رنگ رو روی سکو گذاشت: _از کدوم خدا حرف میزنی پدر؟ وجود خدا توی زندگی من حتی یک لحظه ام حس نمیشه! کشیش به...