#چپتر_14
عنوان چپتر: «روبِی»سوکجین کاغذ آچهار وصل شده به تابلوی روبه روشو دوباره از نظر گذروند و حرفای تهیونگ برای بار صدم توی سرش اکو شد: «جیمین ازدواج کرده»
پونز قرمز رنگ روی برگه رو برداشت و قسمت دیگه ای از تابلو فرو کرد. کاغذ حاوی چندین اسمو توی دستش گرفت و به سمت میز کوچیک سمت چپش رفت:« بعد از دو روز پیداش شده و به نامجون میگه "همسرم" »
ماژیک قرمز رنگ رو برداشت روی اسم کالاهان داوان خط کشید: «نمیدونم کجاست. آپارتمان نامجون لعنتی هم خالیه!»
ماژیک آبی رنگ رو برداشت و دایره ای دور اسم دوم برگه، جیمین کشید!
تا الان قطعا نامجون قانعش کرده بود. در غیر این صورت جیمین با اون سند ازدواج غیبش نمیزد! «بابا براش مهم نیست چی میشه، تو کنفرانس خبری هفته دیگه میخواد اعلام کنه که جیمین دیگه تحت حضانتش نیست»
در ماژیکو بست و کاغذ رو دوباره به تابلو وصل کرد. پونز قرمز رنگ رو درست روی اولین اسم برگه، یعنی٫ کیم نامجون٫ فرو برد.
نگاهشو تو کل تابلو چرخوند و روی عکسی، سمت چپ تابلو متمرکز شد.
اگر اون آدم از اتفاقات اخیر با خبر میشد هرگز ساکت نمیموند! جین باید امیدوار میبود تو مدت زمان دو هفته آینده اون آدم به طور ناگهانی به خبر های دسته اول پاریس علاقمند نشه!
پوفی کشید و عقب گرد کرد. با صدای بوق کوتاهی سر گردوند مانیتور کوچیک روی میزش چشمک وار آدرس "باغ تویلری.مجسمه گانگا" رو به رنگ سبز نشون میداد.
با کلیک تایید کرد که کلمه "لوکزامبورگ" با رنگ قرمز روی مانیتور چشمک زد. بازهم تایید کرد، باید به دیدن رابطشون میرفت و این دو مکان قرار و کلمه رمز بودن!
از اتاق خارج شد و درش رو قفل کرد. لباساشو عوض کرد و با برداشتن سوییچ ماشینش از خونه بیرون زد. مستقیم به سمت باغ تویلری روند. نزدیک ترین جای پارک رو اشغال کرد و از ماشین پیاده شد. قدم زنان جلو رفت و کنار مجسمه آبی رنگ گانگا ایستاد و وانمود کرد درحال خوندن مشخصاتش هست. کمتر از یک دقیقه بعد مردی کنارش ایستاد:_بنظر میاد به مجسمه های هنری علاقه دارید!
بی اینکه سر بلند کنه، جواب داد:
_آه بله. اونها ظرافت چشم گیری دارن.
_از باغ لوکزامبورگ هم دیدن کنید. مجسمه های خوبی در خودش جا داده.
با شنیدن کلمه رمز سر بلند کرد و نگاهش کرد:
_درسته
لبخند روی لبای مرد به سرعت محو شد و آروم پرسید:
_اطلاعات جدید؟!
دستاشو تو جیب های پالتو قهوهای رنگش فرو برد:_کالاهان داوان به عنوان یه مهره سوخته کشته شده. و سوژه دوممو از دست دادم، نتونستم به موقع نزدیکش بشم!
مرد بی حوصله چشم گردوند:
_این اطلاعات تکراریه. نفوذی جدید ما قبلاً خبرشو داده.
![](https://img.wattpad.com/cover/281003955-288-k78920.jpg)
أنت تقرأ
𝑴𝑶𝑼𝑳𝑰𝑵 𝑹𝑶𝑼𝑮𝑬 [𝑲𝑶𝑶𝑲𝑴𝑰𝑵]
قصص الهواة"مولن روژ" نویسنده: "پانیکا" ژانر: "جنایی،رمنس،انگست،اکشن،اسمات" کاپل: "کوکمین/جیکوک،سپ،ناممین،نامجین، چانبک" ~•~•~•~•~•~•~•~• با آرامش شمع مشکی رنگ رو روی سکو گذاشت: _از کدوم خدا حرف میزنی پدر؟ وجود خدا توی زندگی من حتی یک لحظه ام حس نمیشه! کشیش به...