chapter 53:Light of the eyes

793 197 170
                                    

#چپتر_53

عنوان چپتر: "نور چشم ها"

کارتش رو به نگهبان جلوی در نشون داد و منتظر تایید هویتش شد. تو این مدت انقدر به اینجا رفت و آمد کرده بود که نگهبانا به کنار حتی تک تک زندانی ها هم میشناختنش!
با این حال تایید هویتش توی سیستم یه قانون بود که هربار باید انجام میشد.
نگهبان در اصلی رو باز کرد و جین وارد راهرو شد.
طبق معمول از جلوی هر سلول که رد میشد تیکه ای بهش مینداختن تا عصبیش کنن اما اون بی توجه به اونا به سمت آخرین سلول ته راهرو می‌رفت.
جلوی سلول ایستاد و بهش خیره شد، مثل بیشتر وقت ها کتابی که از کتابخونه زندان قرض گرفته بود توی دستش به چشم میخورد و مشغول مطالعه اش بود، توی اون لباس های آبی رنگ زندان چندان هم بد بنظر نمی‌رسید اما درکل تفاوت زیادی با نامجون همیشه داشت!
پسر بزرگتر با حس نگاه خیره جین سر بلند کرد و نگاهش کرد.
کتاب رو بست و درحالی که اونو روی تخت میذاشت لبخندی به جین تقدیم کرد.
لبخندی که چال هاشو به نمایش گذاشت و قلب جین رو لرزوند.
از روی تخت بلند شد و به میله هایی که سلول رو از راهرو جدا کرده بود نزدیک شد:

_ظهر بخیر افسر کیم

پسر کوچکتر کوتاه پرسید:

_زخمت چطوره؟

نامجون با همون لبخند جواب داد:

_بد نیست، به لطف دکتر زندان خیلی خوب بخیه خورده!

آسیب دیدن توی زندان چیز جدید یا عجیبی نبود اما درمورد نامجون این دیگه داشت بیش از حد میشد!
نامجون توی زندان دشمن های زیادی داشت، دشمن هایی که بخاطر موقعیتش ازش متنفر بودن و اونایی که کلا با خودش مشکل داشتن!
طی این یکسالی که توی زندان بود انقدر بهش حمله شد که پلیس تصمیم گرفت اونو به بخش خصوصی تری منتقل کنه اما خب این به این معنی نبود که اینجا در امانه!
برای همین حالا با یه چاقوی دست ساز از ناحیه شکم زخمی شده بود.
جین جلوتر رفت و کاملا به میله ها نزدیک شد:

_بیا جلو

نامجون درحالی که جلو می اومد به خط زرد رنگی که تو فاصله سی سانتی میله ها کشیده شده بود اشاره کرد:

_بهمون گفتن وقتی کسی برای دیدنمون میاد نباید از این خط جلو تر بیایم، این یه قانونه افسر کیم اما...

قدم جلو گذاشت و از اون نواز زرد هم گذشت و تو نزدیک ترین حالت به میله ها ایستاد و ادامه داد:

_من بارها بخاطر تو قانون رو شکستم!

جین دستش رو از بین میله ها رد کرد و لباس نامجون رو گرفت و بالا کشید. درحالی که به پانسمان روی شکمش نگاه میکرد گفت:

_منم قوانین زیادی رو بخاطر تو شکستم!

لباس رو رها کرد و نگاهش و تا صورت نامجون بالا کشید:

𝑴𝑶𝑼𝑳𝑰𝑵 𝑹𝑶𝑼𝑮𝑬 [𝑲𝑶𝑶𝑲𝑴𝑰𝑵]Where stories live. Discover now