#چپتر_33عنوان چپتر:"سقوط"
با صدای ضربه هایی که به در اتاق می خورد از خواب پرید و بدون اینکه تغییری تو وضعیتش به وجود بیاره با لحنی خواب آلود گفت:
_بیا تو.
جیهوپ وارد شد و توضیح داد:
_نامجون گفته ببرمت بیرون. بلند شو
با غر غر زیر لبی ملافه رو کنار زد، اهمیتی به حضور جیهوپ تو اتاق نمیداد پس بی توجه به اینکه شلواری نداره و فقط یه تیشرت گشاد پوشیده از جا بلند شد و به سمت سرویس داخل اتاق رفت و جیهوپ هم متقابلاً به رون های برهنه اش هیچ توجهی نشون نداد!
در عوض توی زمان نبودن جیمین خودش رو به شاتی از شراب قرمز کنار اتاق دعوت کرد و بیشتر به نقشه اش فکر کرد. با ذهن آزاد تری به مینهو پیام داد:_نیازی به تصادف ساختگی نیست. اینجوری غیر طبیعیه! فقط سر ساعت مشخص باید آرین جاش رو با من عوض کنه و من وانمود میکنم کاری برام پیش اومده.
پیامش تحویل شد و دقایقی بعد همزمان با بیرون اومد جیمین از سرویس پیام کوتاه مرد هم رسید:
_باشه
پسر کوچکتر درحالی که به سمت اتاق لباس میرفت پرسید:
_تهیونگ نمیاد؟
گوشیش رو توی جیبش گذاشت و خلاصه کرد:
_میاد.
بعد از چند دقیقه جیمین با ظاهری مرتب از اتاق خارج شد و به قصد شونه کردن موهاش جلوی آینه ایستاد.
چند ضربه کوتاه به در خورد و بعد تهیونگ با فرم کت و شلوار همیشگیش جلوی در ظاهر شد:_ماشین آماده است
جیمین با برداشتن گوشیش راه افتاد و نالید:
_وقتی برگردم باید اتاقو مرتب کنم!
جیهوپ با پوزخند دست هاشو تو جیب هاش فرو برد و زمزمه کرد:
_آه جیمین، تو دیگه هیچ وقت به این اتاق برنمیگردی!
درحالی که پوزخند رضایتمند روی لب هاش رو جمع میکرد در اتاق رو پشت سرش بست.
پسر کوچکتر با نگرانی تو ماشین نشست و رو به تهیونگ که کنارش مینشست لب زد:_جلسه نامجون با جیوون کی شروع میشه؟
تهیونگ با نگاهی به ساعتش جواب داد:
_دو ساعت دیگه
جیهوپ پشت فرمون نشست و پرسید:
_جای خاصی میخوای بری جیمین؟
لحظه ای مکث کرد و بعد کوتاه زمزمه کرد:
_کلیسا...سکره کر
جیهوپ ماشین رو به راه انداخت و تهیونگ ابرو بالا انداخت:
_نمیدونستم کلیسا میری!
![](https://img.wattpad.com/cover/281003955-288-k78920.jpg)
YOU ARE READING
𝑴𝑶𝑼𝑳𝑰𝑵 𝑹𝑶𝑼𝑮𝑬 [𝑲𝑶𝑶𝑲𝑴𝑰𝑵]
Fanfiction"مولن روژ" نویسنده: "پانیکا" ژانر: "جنایی،رمنس،انگست،اکشن،اسمات" کاپل: "کوکمین/جیکوک،سپ،ناممین،نامجین، چانبک" ~•~•~•~•~•~•~•~• با آرامش شمع مشکی رنگ رو روی سکو گذاشت: _از کدوم خدا حرف میزنی پدر؟ وجود خدا توی زندگی من حتی یک لحظه ام حس نمیشه! کشیش به...