chapter 126:Hero

554 152 77
                                    

#چپتر_126

عنوان چپتر: "قهرمان"

سیگار مشکی رنگ به آرومی بین لباش خاکستر میشد و نگاهش مستقیما به رو به رو خیره بود و بکهیون با یک قدم فاصله پشت سرش ایستاده بود و اطلاعات پسر نامشروع آگوستی رو براش بازگو میکرد:

_روکو آگوستی، پونزده ساله، مظلوم و ساده لوح، هیچ کس ازش حمایت نمیکنه و عملا فقط فامیلی آگوستی رو با خودش داره!
طبق اطلاعاتی که تو این مدت کم تونستم به دست بیارم درگیر خشونت خانگی بوده و این مظلوم و تو سری خور بودنش به اجتماع هم رسیده.
شنیدم مدام از قلدر های مدرسه کتک میخوره و همیشه خدا مریض و زخمیه.
مشاور مدرسه اش تشخیص افسردگی حاد داده اما از اونجایی که آگوستی ارزشی براش قائل نیست اونو پیش روانپزشک نمیبره.

جیمین با پوزخند سردی سیگار نیم سوخته رو بین انگشت های اشاره و وسطش نگه داشت و درحالی که از لباش دورش میکرد گفت:

_به عبارت ساده تر یه طعمه در دسترس!

بکهیون با سکوتش تایید کرد و جیمین بعد از چند ثانیه زمزمه وار لب باز کرد:

_پس این بچه یه قهرمان میخواد!

قبل از اینکه سیگارو بین لباش برگردونه ادامه داد:

_بیا قهرمانش بشیم بیون.
آدمای احمق و درمونده ای مثل اون به در دسترس ترین قهرمان چنگ میزنن و نه قوی ترین!

با پوزخند تلخی سیگارو بین لباش گذاشت و از پنجره هتل به فضای شهر رُم خیره موند.
آدمایی مثل اون بچه رو خوب می‌شناخت چرا که زمانی خودش درست مثل اون بود!
زمانی جیمین به نزدیک ترین قهرمان یعنی نامجون چنگ زد تا خودشو از دست ناپدریش نجات بده.
حاضر بود قسم بخوره که اون بچه هم بخاطر همین به ناتالیا چنگ زده بدون اینکه عاقبت واقعی کارشو بدونه!
سیگاری که تقریبا به آخر رسیده بود از بین لباش برداشت و با بی توجهی روی زمین رها کرد و با کف کفشش خاموشش کرد.
دود رو با مکث بیشتری بیرون داد و گفت:

_اون مدرسه رو تحت نظر بگیر، قلدر هارو پیدا کن و اونا رو برام بخر!
بهشون وعده پول زیادی بده و بگو باید روکو رو جوری بزنن که نتونه از جاش تکون بخوره.

پسر بزرگتر با تردید سر تکون داد:

_فردا صبح انجامش میدم

جیمین بی حرف دیگه ای عقب گرد کرد و همزمان با در آوردن کت بلندش و پرت کردنش روی مبل کوچیک وسط اتاق به سمت تخت دونفره اتاق رفت و با خستگی دراز کشید و پلک بست.
ساعت ها پرواز از مسکو به ایتالیا و بی خوابی خسته و کلافه اش کرده بود.
معده اش درد داشت، آخرین باری که چیزی خورده بود به یاد نمی آورد!
تمام مدت توی جت شخصی تا رسیدن به رُم بکهیون اصرار کرده بود تا چیزی بخوره اما موفق نشده بود.
الان هم با نگرانی اونجا ایستاده بود و نگاهش میکرد.
میدونست که جیمین با این کاراش به زودی از پا درمیاد اما نمیتونست کاری بکنه!
جیمین وقتی که لج میکرد از یه بچه هم بدتر میشد!
با آه تاسف باری کتی که تنش بود بیرون کشید و دست مثل جیمین اونو روی مبل انداخت و به سمت تخت رفت و مقابل جیمین دراز کشید.
ساعت از سه صبح هم گذشته بود و بکهیون باید کمی می‌خوابید تا بتونه به موقع به مدرسه‌ی روکو برسه.
پلک هاش روی هم نشستن و خواب خیلی زودتر از چیزی که انتظار داشت هوشیاریش رو ربود.

𝑴𝑶𝑼𝑳𝑰𝑵 𝑹𝑶𝑼𝑮𝑬 [𝑲𝑶𝑶𝑲𝑴𝑰𝑵]जहाँ कहानियाँ रहती हैं। अभी खोजें