#چپتر_79
عنوان چپتر: "نقطه امن"
درحالی که با فاصله خیلی کمی پشت سر جیمین قدم برمیداشت پرسید:
_همراه همیشگیت کجاست؟
جیمین بدون اینکه سر بچرخونه یا بایسته جواب داد:
_من باهات خوب برخورد میکنم بکهیون، خیلی خوب تر از بقیه افرادی که توی سطح تو هستن اما این به این معنی نیست که تو هیچ حد و حدودی مقابل من نداری!
پسر بزرگتر ابرو بالا انداخت و سکوت کرد.
نگاهش رو دوباره نامحسوس به سیوانگ داد، پسر ریز نقش کنارش که فهمیده بود دومین دستیار جیمینه با استرس مدام لب هاشو گاز میگرفت و به اطراف نگاه میکرد.
این بچه...مشکوک بود!
خودش رو به بیخیالی زد و نگاهش رو توی محیط بیمارستان چرخوند.
یک ساعت پیش جیمین برای دیدن جنازه نامجون مخفیانه به زندان رفته بود اما افرادش گفته بودن که نامجون رو به بیمارستان منتقل کردن و حالا اینجا بودن.
جیمین با اشاره دست اونا رو عقب نگه داشت و خودش به سمت پذیرش اصلی رفت.
نمیخواست بیش از حد مشکوک باشه.
دختر سفید پوش پشت میز با دیدنش لبخند زد و پرسید:_میتونم کمکتون کنم آقا؟
جیمین نگاهی کوتاه به اطراف انداخت و آروم گفت:
_حدودا چهار ساعت پیش کیم نامجون رو از زندان به اینجا آوردن میخوام بدونم جسدش کجاست؟
دختر لبخندش رو جمع کرد و درحالی که دستش رو نامحسوس به سمت زنگ خطر زیر میز میبرد گفت:
_این موضوع محرمانه است جناب!
باید ازتون بخوام هرچه سریع تر اینجا رو ترک کنیدجیمین با هوشیاری به دست دختر نگاه کرد و قبل از اینکه فرصت کنه زنگ رو بزنه دست به جیب کتش برد و کارتی رو بیرون کشید و به سمت دختر گرفت:
_پیشنهاد میکنم همکاری کنید خانم!
دختر کارت رو ازش گرفت و با دقت عکس روی کارت رو با صورت جیمین مطابقت داد.
به آرومی نوشته های روی کارت رو زیر لب با خودش زمزمه کرد:_لی هیچول، مامور اف بی ای
کارت رو به جیمین پس داد و با نگاهی به اطراف توضیح داد:
_طبقه پنجم، بخش مراقب های ویژه، اتاق هفت.
جیمین دندون هاشو با حرص روی هم فشرد و عقب کشید.
مراقبت های ویژه؟
مگه نباید جسدش توی سرد خونه میبود؟ مراقبت های ویژه چه کوفتی بود دیگه؟
بدون توجه به بکهیون و سیوانگ وارد آسانسور شد و دکمه طبقه پنج رو فشرد.
اگر یک درصد حدس توی سرش درست از آب درمیومد....
با باز شدن در آسانسور با قدم های بلند و محکم بیرون رفت و با کمک خط قرمز رنگی که روی زمین کشیده شده بود خودش رو به بخش مراقب های ویژه رسوند.
جلوی اتاق هفت چهار نگهبان مسلح ایستاده بودن و به افکارش رنگ بیشتری میبخشیدن.
همون لحظه با خروج دکتر از اتاق، انتهای راهرو ایستاد و منتظر موند با رسیدن دکتر بهش کارت قلابی رو بالا گرفت و گفت:
![](https://img.wattpad.com/cover/281003955-288-k78920.jpg)
YOU ARE READING
𝑴𝑶𝑼𝑳𝑰𝑵 𝑹𝑶𝑼𝑮𝑬 [𝑲𝑶𝑶𝑲𝑴𝑰𝑵]
Fanfiction"مولن روژ" نویسنده: "پانیکا" ژانر: "جنایی،رمنس،انگست،اکشن،اسمات" کاپل: "کوکمین/جیکوک،سپ،ناممین،نامجین، چانبک" ~•~•~•~•~•~•~•~• با آرامش شمع مشکی رنگ رو روی سکو گذاشت: _از کدوم خدا حرف میزنی پدر؟ وجود خدا توی زندگی من حتی یک لحظه ام حس نمیشه! کشیش به...