chapter 102: Fate

594 175 296
                                    

#چپتر_102

عنوان چپتر: "سرنوشت"

پلک هاش با خستگی روی هم می افتادن و نوازش انگشت های ناتالیا بین موها و روی بدن برهنه اش کمک زیادی به خواب آلود شدنش میکرد.
بدنش از تب و تاب دقایقی پیش خالی شده بود و حالا جز ریلکس شدن عضلات و نفس های آروم شدش چیزی باقی نمونده بود.
دخترک به آرومی پرسید:

_شغل برادرت چی بود تهیونگ؟

پسر با گیجی پلک زد و خواب آلود جواب داد:

_توی پاریس...کارخونه سیگار داره

دخترک ملافه قرمز رنگ رو روی بدن برهنه اش کشید و به تاج تخت تکیه زد و به نوازش صورت تهیونگ ادامه داد:

_پس چرا همش اینجاست؟

_چون اون...پدر خوا....

تهیونگ جمله اش رو نصفه رها کرد و ساکت موند و ناتالیا اخم به چهره آورد. چطور با وجود اون همه دارو هنوزم توانایی مقابله داشت؟!

_چی گفتی عزیزم؟

تهیونگ سری به دو طرف تکون داد و با خستگی جواب داد:

_فراموشش کن...من... باید برم خونه

پسر تلاش کرد از جا بلند بشه اما ناتالیا با عجله چرخید و با باز کردن پاهاش روی شکم پسر نشست و دستش رو روی سینه برهنه اش گذاشت و دوباره اونو به تخت میخ کرد:

_چرا امشب پیشم نمیمونی؟

تهیونگ با گیجی پلک زد و دوباره تکرار کرد:

_باید برم!

دخترک اما قصد تسلیم شدن نداشت:

_برادرت ازدواج کرده؟

تهیونگ سری به نشونه مخالفت تکون داد و ناتالیا پرسید:

_پس عاشق کسیه؟

اخم به آرومی چهره خواب‌آلود تهیونگ رو در بر می‌گرفت:

_چرا برادر من انقدر برای تو جالب شده؟!

دخترک به سرعت عقب نشینی کرد:

_آه خب...من فقط درمورد تنها خانوادت کنجکاوم! من و تو باهم وجه اشتراک زیادی داریم عزیزم و اگر بخوایم ازدواج کنیم باید درمورد خانوادت هم بدونم!

تهیونگ با کلافگی پیشونیش رو لمس کرد و ناتالیا آخرین سوال رو پرسید:

_تو چی؟ عاشق کسی هستی؟

تهیونگ به صورت دختر خیره موند و ناتالیا بار دیگه گفت:

_کسی هست که دوستش داشته باشی و قلبت براش تند بتپه؟

عاشق کسی بود؟! پلک بست تا خودش رو به خواب بزنه و جواب ناتالیا رو نده اما با نقش بستن چشم های آبی رنگی پشت پلکاش به سرعت چشم باز کرد و به سقف اتاق خیره شد.
نه، امکان نداشت!
با کلافگی ساعد دستش رو روی چشماش گذاشت و با دست دیگه دخترک رو از روی شکمش به کنار هل داد:

𝑴𝑶𝑼𝑳𝑰𝑵 𝑹𝑶𝑼𝑮𝑬 [𝑲𝑶𝑶𝑲𝑴𝑰𝑵]Waar verhalen tot leven komen. Ontdek het nu