chapter 26: Sickness

945 211 96
                                    


#چپتر_26

عنوان چپتر: "بیماری"

از موتورش پایین پرید. وقت مذاکره بود، البته یا مذاکره یا مبارزه!
قدم هاشو نرم به سمت جلو برداشت.
تعداد ایتالیایی ها توی یک نگاه حدود پانزده نفر بود و اونها فقط چهار نفر بودن!
نماینده ای از ایتالیایی ها جلو اومد و درست توی یک قدمی هم متوقف شدن.
مرد ایتالیایی سکه ای از جیبش در آورد و به یک سمت اشاره کرد:

_مذاکره.

به سمت دیگه سکه اشاره کرد:

_مبارزه!

پانیکا آهسته سر تکون داد.
مرد سکه رو بالا انداخت و با پایین اومدنش، با کف دست دیگه اونو روی دستش نگه داشت.
با برداشتن دستش طرفی که به عنوان «مبارزه» انتخاب کرده بودن نمایان شد.
سرشو بالا گرفت و درحالی که قدم به قدم عقب می‌رفت کلتش رو در آورد.
رو به اون سه نفر با اشاره دست فهموند که سر جاشون بمونن و دخالت نکنن.
جونگکوک اعتراض کرد:

_تعدادشون کم نیست!

بکهیون درحالی که روی موتورش می‌نشست رو به جونگکوک کرد:

_اون می‌دونه داره چیکار می‌کنه.

چانیول با تکون دادن سر تایید کرد و کنار بکهیون ایستاد.
جونگکوک با نگرانی نگاهشو به چشم های آبی رنگ و مصمم پسر کوچکتر دوخت.
با دیدن چشم هایی که زره ای ترس توشون نبود آروم عقب گرد کرد و با استرس به موتورش تکیه زد.
پانیکا با رضایت چرخید و دوباره قدم هاشو به جلو برداشت.
این یه مشکل بین ایتالیا و روسیه بود، اون نمی‌خواست فرانسه روهم درگیر کنه!
با شمارش سه حمله آغاز شد، لبشو با زبون تر کرد و با نگاه کوتاهی به افرادی که دورش پخش میشدن به سمت نقطه مورد نظرش دوید. همزمان به پیشونی دونفر شلیک کرد و لگد محکمشو تو شکم کسی که به سمتش می اومد کوبید و تیری توی گلوش خالی کرد. شلیک های پیاپی ایتالیایی ها رو با دویدن های مارپیچیش رد میکرد و گلوله های کلتش رو بدون حتی یک سانت خطا وسط پیشونیهاشون می‌نشوند.
به سمت نزدیک ترین فرد دوید و لگدی به ساق پای مرد کوبید و با زمین خوردنش اون رو هم کشت.
به نفر بعدی حمله کرد و با چرخشی سریع گردنش رو شکست و به سرعت خم شد و خنجری که توی ساق نیم بوت سفیدش بود بیرون کشید و درست به سمت گلوی مرد روبه روش پرت کرد و همزمان با دست دیگه گلوله های بعدی رو به سه نفر دیگه شلیک کرد.
خنجر دوم توی آستینش رو توی قلب نفر بعدی فرو برد و برای لحظه ای مکث کرد.
از شدت هیجان و دویدن نفس نفس میزد و خون گرم لباس سفیدش رو قرمز کرده بود.
از آخرین شلیک های دو نفر روبه روش فرار کرد و از درحالی که با لذت پوزخند میزد به صدای شلیک های خالی اسلحه هاشون گوش داد، تیر تموم کرده بودن!
قدم هاشو با آرامش به سمتشون برداشت و گلوله اول رو توی قلب یکی از اونها شلیک کرد، جلوتر رفت و گلوله بعدی رو به ساق پای مرد زد و مرد با درد روی زمین افتاد.
پانیکا آروم کنارش زانو زد و درحالی که خنجر بعدی رو از نیم بوتش بیرون میکشید آروم کنار گوش مرد به ایتالیایی زمزمه کرد:

𝑴𝑶𝑼𝑳𝑰𝑵 𝑹𝑶𝑼𝑮𝑬 [𝑲𝑶𝑶𝑲𝑴𝑰𝑵]Where stories live. Discover now