chapter 124:The start of a firestorm

546 149 98
                                    

#چپتر_124

عنوان چپتر: "شروع طوفان آتش"

ساکن و ساکت اونجا ایستاده و به تابوت مشکی رنگ و براقی که به آرومی توی قبر گذاشته میشد خیره بود.
هوا ابری و سرد بود و هشدار از بارش سیل آسایی میداد که هر لحظه ممکن بود بباره و این مراسمو از قبل هم دلگیر تر کنه.
تهیونگ سمت راستش ایستاده بود و پانیکا با چشم هایی بی‌حال و صورتی رنگ پریده که زیر ماسک مشکی رنگش مخفی شده بود سمت چپش بود.
مراسم آنچنان شلوغی نبود، فقط چندین کاپو منطقه و خدمتکار های عمارت و مربی های آموزشی که با جونگکوک همکار محسوب می‌شدن.
نگاهش سرد و تاریک اونقدر تابوت رو دنبال کرد تا جایی که دیگه قابل دیدن نبود.
همه افراد حاضر در قبرستان با تعظیم بلند بالایی احترام خودشونو نشون دادن و همراه با کشیشی که بالای قبر ایستاده بود و برای روح جونگکوک دعا می‌خواند آمین گفتن.
همه به جز جیمین!
کشیش دعا خوندن رو تموم کرد و با نگاهی منتظر به جیمین خیره شد.
پسر با چند قدم کوتاه و کند جلو اومد، از گلدون بزرگ و چینی سمت راست قبر که میزبان تعداد زیادی رز سفید بود شاخه ای بیرون کشید و توی یک قدمی قبر ایستاد.
سر خم کرد و خیره به تابوت نگاه کرد، جونگکوک....جونگکوکه اون!
حالا تنها و سرد اون پایین بود و جیمین رو با کوهی از حسرت و عشق تنها گذاشته بود.
شاخه رز رو با کندی به داخل قبر انداخت.
با مکث کوتاهی دست به جیبش برد و جعبه کوچیک مخمل مشکی رنگ رو بیرون کشید و بی هدف بهش خیره شد.
انگار توی سرنوشت اون نوشته شده بود که حلقه ها هیچ وقت به دست معشوق نرسن!
حلقه نامجون رو هیچ وقت توی خوشی بهش نداده بود تا زمانی که با تلخی این کارو کرد و حالا جونگکوک... حلقه ای که برای اونم خریده بود حالا با تلخی به دستش می‌رسید!
در جعبه رو باز کرد و رینگ ساده نقره ای رنگی که اسم خودش توی حلقه داخلی اون حکاکی شده بود بیرون کشید.
روزی که این حلقه رو خرید با خودش فکر میکرد که کِی و چطور اینو به جونگکوک بده.
بارها و بارها توی ذهنش تصور کرده بود و نقشه چیده بود.
نقشه چیده بود برای اون سفری که جونگکوک گفته بود دوست داره با جیمین بره تا به هم فرصت عاشقی بدن.
میخواست اونو به یه جزیره ببره و بعد از ساعت ها عشق بازی اونو با خودش به ساحل ببره و میون حلقه ای از شمع های طلایی رنگ فرو رفته توی ماسه ها و برگ گل های سرخ رز زیر نگاه خیره و چشمک زن ستاره ها جلوش زانو بزنه و این حلقه رو دستش کنه و رسما جونگکوک رو متعلق به خودش کنه.
اما حالا...شمع بود اما شمع های سیاه رنگ ختم.
گل بود اما گل های سفید رنگ و بی روح
آسمون بود اما دلگیر و پر بغض و حلقه بود...حلقه بود اما دست های جونگکوک نبود!
با پوزخند سردی دست جلو برد و حلقه رو با نگاهی خیره به داخل قبر رها کرد.
رینگ نقره ای مستقیما به وسط تابوت مشکی رنگ برخورد کرد و صدای برخوردش با چوب تابوت روح جیمین رو خراشید.
سر چرخوند و به سمت چپ قبر خیره شد، درست مثل گلدون چینی، این سمت قبر میز کوچیک و پایه بلندی قرار داشت که روش یک سینی مربع شکل نقره ای رنگ که با حجم انبوهی از خاک پر شده بود به چشم میخورد.
دست بلند کرد و پنجه توی خاک سرد فرو برد و مشتی ازش رو برداشت و بالای قبر گرفت.
پلک هاشو روی هم گذاشت و آروم زمزمه کرد:

𝑴𝑶𝑼𝑳𝑰𝑵 𝑹𝑶𝑼𝑮𝑬 [𝑲𝑶𝑶𝑲𝑴𝑰𝑵]Where stories live. Discover now