chapter 128:red rope

541 148 165
                                    

#چپتر_128

عنوان چپتر: " طناب قرمز"

نفس عمیقی کشید و درحالی که ماسکش رو در می آورد زنگ در رو زد.
تهیونگ پشت سرش ایستاده بود و حالا با کنجکاوی به خونه خیره شده بود.
با باز شدن در و نمایان شدن چهره روما لبخند به لب نشوند.
دختر بعد از چند ثانیه خیره موندن به صورت پانیکا، بی توجه به حضور تهیونگ با عجله و بغض خودشو به جلو سوق داد و عمیقا پانیکا رو در آغوش کشید.
تهیونگ بهت زده نگاهشون کرد و پانیکا با ملایمت دستشو روی کمر دختر که آروم هق هق میکرد کشید و با لحنی طنز گفت:

_برگشتم روما و از بخت بد تو، هنوز زنده ام!

دخترک با بغض مشت آرومی به شونه اش کوبید و خودشو از آغوش پسر بیرون کشید و درحالی که اشک هاشو پاک میکرد بغض کرده گفت:

_تمومش کن!

پسر کوچکتر آروم خندید و با کنار رفتن روما از آستانه در به داخل قدم برداشت.
تهیونگ معذب و پر دلشوره درحالی که هنوز زیر چشمی دختر زیبای کنار در رو نگاه میکرد پشت سرش وارد شد.
درست وسط خونه بودن که در اتاقی از طبقه بالا باز شد و دختر و پسر کم سن و سالی درحالی که با خنده دنبال هم میدویدن و از پله ها پایین می اومدن جلوی چشمش قرار گرفتن.
پیش از اینکه بخواد درکی از اتفاق داشته باشه اون دختر و پسر متوجهشون شدن و  دختر با شادی جیغ کشید:

_پدر!

درست جلوی چشم های ناباورش لوئیس به سمت پله ها چرخید و برای هر دو فرزندش بغل باز کرد.
درست جلوی چشم هاش!
پسر کوچکتر خیلی راحت هر دو رو بین بازوهاش گرفت و با حوصله سر و صورتشونو بوسید.
و تهیونگ....تهیونگ خشک شده اونجا ایستاده بود و نگاه میکرد.
دختری زیبا به اسم روما لوئیسو با دلتنگی به آغوش کشیده بود و اشک ریخته بود؛ و دو تا بچه با چشم های آبی رنگی که درست مثل چشم های پانیکا بودن و مثل تیر توی قلب تهیونگ فرو میرفتن، اونو «پدر» صدا میکردن!
به ناگهان انگار سطلی از آب یخ روی سرش خالی شد تازه داشت درک میکرد که چه بلایی به سرش اومده.
پدر...پدر....پدر... از سرش بیرون نمی‌رفت!
دختر با کندی از آغوش لوئیس فاصله گرفت و با نگاهی به اطراف و دیدن اون آروم خطاب به لوئیس پرسید:

_این آقا کیه؟

لوئیس سر چرخوند و با نگاهی به تهیونگ که رنگ پریده و ناباور اونجا ایستاده بود طبق عادت لب تر کرد و به آرومی چرخید و قدمی به سمت تهیونگ برداشت.
خوب میدونست توی سرش چی میگذره پس برای اطمینان خاطر دادن به پسر بزرگتر آروم انگشت هاشو دور بازوی تهیونگ پیچید و با ملایمت و لبخند از پهلو به بازوی تهیونگ تکیه زد:

_میخوام یکی دیگه از آدمای مهم زندگیمو بهتون معرفی کنم بچه ها.
کیم تهیونگ، مردی که باهاش قرار میزارم!

ورونیکا هیجان زده دست هاشو جلوی دهنش گرفت و خندید و واریان ریز ریز خندید.
تهیونگ بهت زده سر چرخوند و به لبخند شیرین روی لبای لوئیس خیره شد.
چه خبر بود؟
نگاهشو به سمت روما کشید، مگه اون مادرِ بچه های لوئیس نبود؟ پس چرا حالا داشت با لبخندی هیجان زده به اون ها نگاه میکرد؟
الان نباید عصبی و ناراحت میشد؟!
لباش با بهت از هم فاصله گرفتن و لوئیس سر چرخوند و با همون لبخند نگاهش کرد.
به آرومی دست آزادشو بالا برد و فک تهیونگ رو بین انگشت هاش گرفت و با ملایمت سر پسر بزرگتر رو پایین کشید و خودش هم سر بلند کرد و خیلی کوتاه و نرم لب هاشو روی لبای تهیونگ گذاشت و فشرد.
تهیونگ خشک و گیج با پلک هایی باز به چشم های بسته پسر کوچکتر و مژه های پر پشتش خیره بود و نمی‌فهمید که اطرافش چه خبره.
صدای جیغ خفه و هیجان زده ورونیکا باعث شد پانیکا پلک باز کنه و با مکث سرشو عقب بکشه.
نگاهشو از چشم های گیج تهیونگ گرفت و عقب گرد کرد و به سمت بچه ها چرخید و با خنده مشت آرومی به بازوی ورونیکا کوبید:

𝑴𝑶𝑼𝑳𝑰𝑵 𝑹𝑶𝑼𝑮𝑬 [𝑲𝑶𝑶𝑲𝑴𝑰𝑵]Where stories live. Discover now