chapter 131:hug me

576 148 85
                                    

#چپتر_131

عنوان چپتر: "بغلم کن"

با بی‌حوصلگی در اتاقش تو پنت هاوس رو باز کرد و وارد شد.
سرشو بلند کرد و برای لحظه ای با گیجی توی آستانه در خشکش زد.
پسری که پشت به اون رو به پنجره سراسری اتاق تنها با یکی از پیراهن های مشکی رنگ و گشاد جیمین ایستاده بود و پیراهن فقط تا پنج شیش سانت زیر باسنش رو پوشونده بود و پاهای برهنه اش رو با دست و دلبازی به نمایش گذاشته بود.
پسر کوچکتر با حس صدای اتاق روی پاشنه پاش تا نیمه چرخید و درحالی که ماگ شیر کاکائو گرم رو با هر دو دست نگه داشته بود با تعجب و خجالت لب باز کرد:

_اوه...چه زود برگشتی!

جیمین نگاهشو از روکو گرفت و درحالی که با خستگی کراواتش رو باز میکرد گفت:

_کارام زودتر تموم شد.

روکو ماگ شیر نیم خورده اش رو روی میز گرد و پایه بلند نزدیکش گذاشت و با خجالت گردن داغ شده خودشو لمس کرد.
قرار نبود جیمین تا شب برگرده!
با صدایی زمزمه وار لب به توجیه باز کرد:

_ببخشید که بدون اجازه ات لباستو پوشیدم، راستش رفتم حمام و...

جیمین کراوات و کتشو روی تخت پرت کرد و سرد بین حرف پسر پرید:

_چرا شلوار پات نیست؟

پسر کوچکتر خجالت زده سرشو زیر انداخت:

_هیچ کدوم از شلوار هات اندازم نبود! لباسهای خودمو شستم فکر کردم تا شب که گفتی برمیگردی خشک میشه و می‌پوشم احتمال نمیدادم زودتر بیای.

جیمین بی حرف دست به دکمه های لباسش برد و اونو از تنش بیرون کشید و درحالی که کمربندش رو باز میکرد به سمت حمام راه افتاد.
کلافگیش با دیدن روکو دو برابر شده بود!
در حمام و بست و با پرت کردن شلوارش به گوشه حمام زیر دوش ایستاد و اب سرد رو باز کرد.
برای لحظه ای کوتاه با دیدن پشت کمر روکو توی اون حالت فکر کرد که جونگکوک برگشته، فکر کرد که تا به حال درگیر یه کابوس بوده و حالا بیدار شده و جونگکوک برگشته اما...کابوسی درکار نبود و جونگکوک برنمیگشت!
آهی کشید و پلک بست و سرشو بالا گرفت.
قطرات سرد آب بیرحمانه توی صورتش کوبیده میشدن و سرش خالی بنظر می‌رسید.
زندگیش جوری پیچیده شده بود که نمیدونست باید چیکار کنه.
ایزابلا به طرز احمقانه ای باورش کرده بود و با ناتالیا همدست شده بود و اطلاعات رو به دست جیمین میرسوند از جمله اطلاعات مهم ترور جدید ناتالیا‌!
ناتالیا قصد داشت جیمینو توی عمارت گیر بندازه و عمارتو منفجر کنه.
چه احمقانه!
پوزخندی روی لبش نشست و سرشو پایین گرفت و شیر ابو بست.
ایزابلا گفته بود که ناتالیا امشب مخفیانه به عمارت اون میاد تا با یکی از جاسوس هاش صحبت کنه و شخصا بمب هارو بهش تحویل بده و جیمین همین امشب اون اشغالو گیر میداخت، درمورد اون بچه که ناتالیا‌ ادعا داشت بچه تهیونگه مطمئن میشد و اگر بچه ای نبود خیلی راحت دختر رو به درک واصل میکرد!
و اگر بچه ای بود دخترو نه ماه تمام توی بدترین شرایط زندانی میکرد تا بچه به دنیا بیاد و بعد ترتیبشو میداد.
موهای خیس شده اش رو با دست بالا داد و عقب گرد کرد و به سمت قفسه کنار حمام رفت و حوله مشکی رنگ رو برداشت و دور کمرش پیچید.
قدم هاش بی هیچ ملاحظه ای نسبت به حضور شخص دوم تو اتاق به بیرون کشیده شدن و بی توجه به خیس بودن موها و بدنش خودشو روی تخت پرت کرد و پلک بست.
سردرد طاقت فرسایی بهش حجوم آورده بود.
باید در اولین فرصت به بچه ها سر میزد.
روما وقتی بهش زنگ زد و خبر حال پانیکا رو داد بهش گفته بود که ورونیکا و واریان هم حالشون بده و نگرانن.
باید خیلی زود به دیدنشون می‌رفت و بهشون اطمینان میداد که همه چیز خوبه.
روکو گیج و معذب وسط اتاق ایستاده بود و بی هدف با سر انگشت هاش که به سختی از آستین های لباس پیدا بود مدام جلوی پیراهنو پایین تر میکشید تا بیشتر خودش رو بپوشونه.
نگاهشو زیر چشمی به جیمین داد.
پسر بزرگتر با ساعد دستش چشم هاشو پوشونده بود و نفس هاش اروم و مرتب بنظر میرسیدن.
انگار که واقعا خوابش برده بود اونم به همین زودی!
با تردید به جلو قدم برداشت و با ملاحظه لحاف مشکی رنگ رو از پایین تخت بالا کشید و روی تن خیس جیمین انداخت.
باید لطف ناجیش رو تلافی میکرد اما هیچ پولی نداشت پس تنها راه این بود که بهش توجه کنه و براش کار کنه تا اینجوری لطف جیمینو جبران کنه و زیر دینش نباشه.

𝑴𝑶𝑼𝑳𝑰𝑵 𝑹𝑶𝑼𝑮𝑬 [𝑲𝑶𝑶𝑲𝑴𝑰𝑵]Where stories live. Discover now