chapter 24: hakamita

1K 215 82
                                    

#چپتر_24

عنوان چپتر: "هاکامیتا"

جعبه کمک های اولیه رو برداشت و به سمت جیهوپ راه افتاد، ناراحت بود و کنجکاو!
جیهوپ به طرز عجیبی تمام مدت تو سکوت مونده بود و نگاهش بی هدف روی قاب عکس های جیمین می‌چرخید.
خم شد و دست به دکمه های لباس جیهوپ برد.
پسر بزرگتر آروم نگاهش رو تا صورت جیمین بالا کشید و بعد از دقایقی طولانی به حرف اومد:

_چرا جلوی نامجونو گرفتی؟

آخرین دکمه لباس جیهوپ رو باز کرد و درحالی که لباسو از سر شونه هاش پایین میداد گفت:

_ تو نباید میمردی!

جیهوپ دستشو بلند کرد و اجازه داد آستینش رو در بیاره:

_از کجا مطمئن بودی که لایق مرگ نیستم؟ اگه واقعا خیانت کار باشم چی؟

آستین دیگه پسر بزرگتر رو با احتیاط در آورد:

_تو یه بار جونتو برای نجات من به خطر انداختی. درحالی که من هنوز روبی هم نبودم و تو هیچ وظیفه ای نداشتی، کسی که انقدر قلب بزرگی داره، نمیتونه خیانت کار باشه.

جیهوپ با گرفتن مچ دستش مجبورش کرد به چشم هاش نگاه کنه و پافشاری کرد:

_من قلب بزرگی ندارم! دوباره می‌پرسم، اگر خیانت کار باشم چی؟!

جیمین لحظه ای مکث کرد و خیره توی چشم های جیهوپ که تیره تر از همیشه بنظر میرسیدن گفت:

_حتی اگر واقعا خیانت کار باشی، بازم از کارم پشیمون نیستم.

مچشو از بین انگشت های جیهوپ آزاد کرد و با غم به باند های خونی که کل بدن جیهوپ رو پوشونده بود خیره شد.
موهاشو پشت گوشش زد و با قیچی مشغول بریدن باند ها شد.
جیهوپ تو سکوت حرکاتش رو با چشم دنبال میکرد و جیمین آروم شروع کرد:

_یه روزی توی همین اتاق بهم گفتی: " هر زمانی که از تظاهر خسته شدی و کسی رو نیاز داشتی که پیشش خودتو تخلیه کنی، من هستم، خبرم کن! "

جلوی پای جیهوپ زانو زد و باند های خونی رو توی سینی گذاشت:

_دوست دارم بدونی که من اینجام تا حرفاتو بشنوم.

دستمال مخصوص رو برداشت و کمی از سِرُم شستشو رو روش ریخت. دستمال رو آروم به قفسه سینه پسر بزرگتر کشید تا خون هارو پاک کنه.
صورت جهیوپ کمی از درد و سوزش جمع شد و جیمین آروم لب گزید.
با احتیاط تمام خون های روی سینه اش رو پاک کرد و روی زانوهاش بلند شد تا گردن جیهوپ رو ضدعفونی کنه.
از اینکه جیهوپ چیزی بهش نمی‌گفت احساس نا امیدی میکرد اما ترجیح داد اونهم سکوت کنه و تو گذشته دیگران سرک نکشه.
برای اینکه بتونه به خوبی زخم پشت گردنش رو ضد عفونی کنه کف دستشو روی شونه جیهوپ گذاشت و خودشو جلوتر کشید.
اون فاصله کم معذبش میکرد، مخصوصا جوری که جیهوپ بهش زل زده بود!
نگاهش و روی زخم گردنش نگه داشت و سعی کرد حواسش پرت نشه.
جیهوپ بی اینکه نگاه خیره اش رو از صورت پسر مقابلش بگیره به این فکر میکرد که چه اشکالی داره اگر جیمین بدونه؟
این پسر معصوم و مهربونی که همین حالا هم بخاطر نزدیکیشون گونه هاش بی اینکه خودش بدونه رنگ گرفته بود امکان نداشت با دونستن گذشته اش بهش آسیب بزنه!
قبل از این از همه مخفیش کرده بود تا کسی نتونه از نقطه ضعفش استفاده کنه، اما حالا بدترین آدمی که ممکن بود، در مورد گذشته اش به خوبی میدونست!
پس دیگه چیزی برای مخفی و محافظت کردن نبود. اون همین الان هم بخاطر این آسیب دیده بود. صدای آروم جیهوپ بعد از تمام اون مدت سکوت توی اتاق پیچید:

𝑴𝑶𝑼𝑳𝑰𝑵 𝑹𝑶𝑼𝑮𝑬 [𝑲𝑶𝑶𝑲𝑴𝑰𝑵]जहाँ कहानियाँ रहती हैं। अभी खोजें