chapter 130:I told you

530 139 156
                                    

#چپتر_130

عنوان چپتر: " بهت گفته بودم"

*سه روز بعد*

مست و آشفته تلو تلو خوران از پله های عمارت بالا رفت و درحالی که خفیف سکسکه میکرد پشت در اتاق پانیکا ایستاد و با کف دستش بدون تعادل و نظم چند بار به در کوبید.
امیدوار بود پسر کوچکتر امشب به عمارت برگشته باشه تا بتونه باهاش حرف بزنه.
سه روز از بحثشون توی خونه پانیکا می‌گذشت و اون از همون شب غیبش زده بود.
تهیونگ به یاد داشت که اون شب درست چند ساعت بعد از ترک اون خونه وقتی عصبانیتش فروکش کرد با پشیمونی برگشت.

"فلش بک"

چند ضربه آروم به در زد و در خیلی زود باز شد.
ورونیکا با صورتی امیدوار و اشکی به امید برگشتن پاپاش در رو باز کرد اما با مواجه شدن با صورت تهیونگ جوری خشم و نفرت توی وجودش لولید که بی مکث دست بلند کرد و با تمام توانش سیلی به گونه تهیونگ کوبید.
پسر بزرگتر مات و مبهوت سر کج شده اش رو صاف کرد و دخترک جیغ کشید:

_تقصیر توعه!
همش تقصیر توعه عوضی!
بخاطر توعه که اون....

پیش از اینکه جیغ زدن های عصبیش ادامه پیدا کنه روما با عجله اونو به داخل خونه هل داد و با بستن در روی ورونیکا و واریان، خودش بیرون خونه با اخم مقابل تهیونگ موند:

_الان وقت مناسبی نیست آقای کیم، به خونه خودتون برگردید و ترجیحا دیگه هیچ وقت اینجا نیاین!

پسر بزرگتر گیج لب باز کرد تا چیزی بگه اما روما زودتر لب باز کرد:

_اقای پارک به محض رفتن شما یه حمله داشت!
بعد از اینکه حالش نرمال شد با عجله از خونه بیرون زد.

حمله...یعنی انقدر رفتارش بد بود که لوئیس بخاطرش دچار حمله قلبی بشه؟
صدای شکستن چیزی از داخل خونه اومد و روما بی هیچ حرف دیگه ای با عجله به خونه برگشت تا احساسات ورونیکا رو کنترل کنه و جلوی آسیب زدن به خودشو بگیره.

"حال"

تو این سه شب همه جارو زیر و رو کرده بود، هرجایی که فکر میکرد بشه ردی از پانیکا پیدا کرد گشته بود اما هیچ...پسر انگار آب شده و توی زمین رفته بود!
تهیونگ حتی جرعت نداشت به جیمین بگه چی شده و چیکار کرده!
میدونست اگه جیمین بفهمه زندش نمیزاره!
امشب دیوونگی کرد و رفت به بار، تا توان داشت مست کرد اما هنوزم افکارش هول محور پانیکا و حرف هاش می‌چرخید.
باورش نمیشد که همچنین گندی زده، تمام مدت با خودش فکر کرده بود که اگر پانیکا راست گفته باشه چی؟
اگه ناتالیا واقعا با نقشه بهش نزدیک شده باشه چطور باید با این حماقت کنار بیاد؟
چطور تونسته بود اینطور گول بخوره و اون بچه...اصلا وجود خارجی داشت یا اینم یه نقشه از سمت ناتالیا بود؟
با نا امیدی از خالی بودن اتاق با مکث در اتاق رو باز کرد و داخل شد اما نگاهش خیره زود هیکل پسر کوچکتر رو جلوی پنجره شکار کرد.
جوری مست و گیج بود که توی تاریکی اتاق اصلا متوجه نشد که این پسر که پشت به اون رو به پنجره ایستاده موهای سفید و بلند نداره و لباس هاش تماما سیاه هستن.
تهیونگ نفهمید که به جای پانیکا با جیمین مواجه شده!
اون اصلا خبر هم نداشت که جیمین امروز صبح از ایتالیا برگشته.
به سرعت درحالی که جلو می‌رفت با لحن پشیمونی گفت:

𝑴𝑶𝑼𝑳𝑰𝑵 𝑹𝑶𝑼𝑮𝑬 [𝑲𝑶𝑶𝑲𝑴𝑰𝑵]Where stories live. Discover now