chapter 50: Hair

873 205 134
                                    

#چپتر_50

عنوان چپتر: "مو"

نگاهش رو دنبال جین توی اتاق چرخوند:

_بازم کن!

جین درحالی که با بی حوصلگی از کمدش لباس راحتی برمی‌داشت جواب داد:

_نه

نامجون بار دیگه دستش رو تکون داد و دستبندی که به مچ دستش و تاج تخت وصل بود به صدا در آورد:

_میخوام برم دستشویی!

پسر کوچکتر با کلافگی چرخید و لباس های توی دستش رو روی تخت انداخت.
نگاهش خسته و زیر چشماش از بیخوابی گود افتاده بود.
کلید دستبند رو از توی جیبش در آورد و جلو رفت. دستبند رو از دور مچ نامجون باز کرد و عقب کشید.
پسر بزرگتر درحالی که مچش رو ماساژ میداد بلند شد و ایستاد.
بعد از نگاه زیر چشمی به جین که لباساش رو عوض میکرد وارد سرویس شد.
جین با آه خسته ای گردن دردمندش رو ماساژ داد و تیشرت آبی رنگش رو پوشید.
هفتاد و دو ساعت از آخرین خوابش گذشته بود البته چندباری چرت ده دقیقه ای زده بود اما خیلی با یه خواب درست و حسابی فرق داشت!
سرهنگ بعد از اینکه توی اون عملیات به هیچ نتیجه ای نرسید و فهمید که نامجون زودتر عمارت رو ترک کرده انقدر عصبی و آشفته شده بود که کل اداره رو مجبور کرده بود توی اداره بمونن و مدام دنبال نامجون بگردن و حتی از سر افسر های فرعی ای مثل اون هم نگذشته بود.
چشم های سوزناکش رو ماساژ داد و وارد آشپزخونه شد باید یه چیزی برای خوردن آماده میکرد اما حال اون رو هم نداشت.
با کلافگی دو بسته نودل آماده بیرون کشید آب جوش رو به هردوش اضافه کرد و مواد رو قاطی کرد و روی صندلی پشت میز منتظر آماده شدن نودل نشست.
صدای نامجون رو شنید که از توی اتاق پرسید:

_خودم باید دستبند رو ببندم؟

اخم هاشو توهم کشید و جواب داد:

_دست از کنایه زدن بردار و بیا غذا بخور!

دست هاشو روی میز گذاشت و سرش رو هم با خستگی روی اونها قرار داد.
نامجون از اتاق بیرون اومد و با قدم های آروم جلو رفت. وارد آشپزخونه شد و صندلی مقابل جین رو بیرون کشید و نشست.
بعد از دقایقی که توی سکوت گذشت به آرومی لب باز کرد:

_اگه بفهمن تو برای فرار بهم کمک کردی برات حبس ابد تایین میکنن.
منو تحویل بده تا از جرمت کم کنن

جین با بی حوصلگی با صدایی خفه جواب داد:

_حرفات هیچ کمکی به حالم نمیکنن!

لبخند محو و تلخی روی لباش نشست:

_هیچ وقت توی دلداری دادن خوب نبودم نه؟!

جین بدون اینکه سر بلند کنه تأکید کرد:

_افتضاح بودی و هنوزم هستی!

دست بلند کرد و چاپستیک روی میز رو برداشت. در نودل رو برداشت و مواد رو باهم قاطی کرد:

_از یه طرف منو از زندان واقعی نجات میدی و از طرف دیگه توی این خونه و اون اتاق برام یه زندان تقلبی میسازی، چرا؟

𝑴𝑶𝑼𝑳𝑰𝑵 𝑹𝑶𝑼𝑮𝑬 [𝑲𝑶𝑶𝑲𝑴𝑰𝑵]Wo Geschichten leben. Entdecke jetzt