chapter 123:resurrection of death

569 154 199
                                    

#چپتر_123

عنوان چپتر:" رستاخیز مرگ"

دست هاش دردمند و کبود بود. حداقل سه تا از انگشت هاش شکسته بود و حالا بی حس و غیر قابل استفاده بنظر می‌رسید اما هنوز با قدرت اونا رو دور فرمون محکم می‌فشرد و فشار پاش روی پدال گاز به حدی زیاد بود که گارد محافظتی که دنبالش میکردن بهش نرسیدن و گمش کردن!
اهمیتی نمیداد، به حضورشون نیازی نداشت!
اون احمق ها زمانی که باید برای محافظت از جونگکوک جون میدادن به درد نخورده بودن پس حالا ام اون نیازی بهشون نداشت!
تن و بدنش پر از زخم های ریز و درشتی بود که زیر لباس هاش مخفی کرده بود. زخم هایی که خودش عمدا به خودش زده بود تا از شوک عصبی و غیر فعال شدن مغزش جلوگیری کنه.
مسیرش مشخص بود، دقیقا از همون لحظه ای که تو اتاق با دست های خودش بارها و بارها به خودش سیلی زد تا جلوی اشک هاشو بگیره و خشم رو توی وجود خودش شعله ور کنه میدونست که اولین مقصدش کجا خواهد بود!
با رسیدن به عمارت مجلل و بزرگی که مقر اصلی یاکوزا توی مسکو بود بی مکث پاش رو بیشتر روی گاز فشرد.
در آهنی و بزرگ مقابلش به سرعت توسط چند تن از گارد محافظتی یاکوزا بسته شد و پوزخند سردی روی لبش نشوند.
اون احمق ها فکر میکردن این آهن پاره جلوی اونو میگیره؟!
با بی توجهی با نهایت سرعت ادامه داد و ماشین در کسری از ثانیه به در رسید و با برخورد وحشتناکش به در اونو از هم درید‌ و پیشروی کرد.
جلوی ماشین به طرز وحشتناکی داغون شده بود و جیمین به وضوح صدای تیر هایی که از پشت به ماشین برخورد میکردن میشنید.
محوطه سر سبز جلوی عمارت رو با نهایت سرعت طی کرد و درست جلوی پله های منتهی به عمارت سه طبقه با ترمز ناگهانی و گوش خراشی ماشینو متوقف کرد.
دست هاشو از فرمون جدا و با بازکردن در بدون هیچ ترسی نسبت به اسلحه هایی که نشونه رفته بودنش پیاده شد و با حوصله دکمه جلویی کتش رو بست.
با پوزخند به گاردی که دور تا دورش ایستاده بودن و با اسلحه های آماده به شلیک قدم به قدم دنبالش میکردن از پله ها بالا رفت و با هل محکمی به در اصلی عمارت اونو باز کرد و وارد شد.
قدم به لونه شیر گذاشته بود، شاید اونها فکر میکردن که پارک جیمین حالا باید مثل یک موش رفتار کنه اما اینطور نبود!
چون اون به عنوان پارک جیمین اینجا نبود!
طی یک شب گذشته، سمرت ساعت ها جیمین درون اون رو سلاخی کرده بود، قطره به قطره خونش رو از تن بیرون کشیده و نوشیده بود و درنهایت خیره به جنازه درحال سوختنش با قهقهه ای پیروز مند شراب نوشیده بود.
حالا که جیمین مرده بود وقت رستاخیز سمرت بود...رستاخیز مرگ!
و مرگ...سر خم نمی‌کرد!
فقط مثل یک طوفان سهمگین می‌اومد، همه چیز رو از بین میبرد و بعد می‌رفت!
پس حالا سمرت جوری با گردن افراشته، قدم های محکم و نگاه تیز و سرد و پوزخند تمسخر آمیزی که به گوشه لبش میخ شده بود توی راهرو این عمارت قدم برمیداشت انگار که اینجا قفس موش بود و اون شیر درنده!
گارد هنوز از پشت و جلو با اسلحه های که مغز و قلبش رو هدف گرفته بودن با فاصله تنها سه قدم از اون سایه به سایه دنبالش میکردن و جیمین با رسیدن به فضای داخلی عمارت بی توجه به هرچیزی به سمت دسته مبل اشرافی وسط سالن قدم برداشت و روی تک مبل اون نشست و با آسودگی خاطر و غرور پا روی پا انداخت.
ورود پر سر و صداش به اندازه کافی توجه جلب کرده بود و حالا اون انتظار یه خوش آمد گویی پر سر و صدا رو میکشید!
با خونسردی جوری که انگار ده نفری که دایره وار دورش ایستادن و هر حرکتش رو از نشونه اسلحه هاشون زیر نظر دارن اصلا وجود خارجی ندارن دست به جیب کتش برد و سیگاری بیرون کشید و بین لباش گذاشت.
فندک رو با حوصله زیرش نگه داشت و بعد از روش شدنش اونو به جیب برگردوند و عمیق کام گرفت.
سیگار رو با دو انگشت شست و اشاره از بین لباش برداشت و دود رو آروم بیرون داد و همون لحظه مردی مسن با تعداد زیادی بادیگارد پشت سرش پا به سالن گذاشت.
کلت ساده و مشکی رنگش آماده به شلیک بنظر می‌رسید و درست طبق انتظار جیمین مرد با عجله اونو بالا آورد و مستقیما جایی میون صورتش رو هدف گرفت و شلیک کرد.
جیمین بدون اینکه نگاه از مرد بگیره یا پلک بزنه با کج کردن کوتاه و خونسرد سرش از تیر جا خالی داد.
گلوله درست کنار گوشش توی پشتی مبل فرو رفت و جیمین انگار نه انگار که همین الان امکان داشت بمیره درحالی که هنوز به مرد خیره بود پوزخند سرد و تمسخر آمیزی زد و سیگارشو بین لباش برگردوند و کام گرفت‌.
سر کج شده اش رو با طمانینه صاف کرد و با برداشتن سیگار دود رو بیرون داد و با نگاهی تحقیر آمیز به سر تا پای مرد که با خشم نفس می‌کشید تکخند کوتاهی زد.
و این تکخند از هزاران هزار کلمه تحقیر آمیز بدتر بود!
مرد با عصبانیت دوباره کلتش رو بالا گرفت اما مچش بین انگشت های پسر جوانی که کنارش ایستاده بود گیر افتاد.
جیمین نگاهی خریدارانه به پسرک جوون انداخت.
پس این همون بود؟!
پسرکی که درباره اش شنیده بود و باعث شده بود جیمین حالا اینجا باشه همین بود؟!
پسرک بعد از اینکه تو سکوت سری به نشونه مخالفت برای مرد مسن تکون داد و دست مرد رو به پایین هدایت کرد لب تر کرد و با رها کردن مچ مرد قدمی به جلو برداشت و نگاهشو مستقیما به جیمین داد:

𝑴𝑶𝑼𝑳𝑰𝑵 𝑹𝑶𝑼𝑮𝑬 [𝑲𝑶𝑶𝑲𝑴𝑰𝑵]Where stories live. Discover now