chapter 112:Brother

575 151 114
                                    

#چپتر_112

عنوان چپتر: "برادر"

دکتر به بخیه زدن زخم گردن جیمین ادامه و پانیکا به آرومی سر چرخوند و به جونگکوک خیره شد.
پسر بزرگتر با نگاهی مات و سرخ به رو به رو زل زده بود و با لباس و دست های غرق در خون گوشه اتاق روی زمین نشسته و توی خودش جمع شده بود.
حال اون پسر براش قابل توصیف نبود.
فقط کافی بود یک لحظه خودشو جای جونگکوک بزاره تا از تصور این درد قلبش تیر بکشه!
جونگکوک با دست های خودش به برادرش شلیک کرده بود!
لوئیس حتی از تصور شلیک به جیمین هم میترسید چه برسه به انجام دادنش اما جونگکوک بخاطر عشق، برادر خودشو کشته بود!
از جا بلند شد و به سمت جونگکوک رفت.
آروم مقابل پسر روی زمین زانو زد و گفت:

_بهتره بری دوش بگیری جونگکوک

اما پسر بزرگتر انگار اصلا متوجه حضورش هم نشده بود!
فقط بی هدف هنوز به همون نقطه خیره بود.
لوئیس دوستانه دست جلو برد و آروم دست های جونگکوک که خون بهشون خشک شده بود بین دستاش گرفت و کمی فشرد تا پسر رو به خودش بیاره و انگار همون حرکت کوتاه کافی بود تا جونگکوک زمزمه وار لب باز کنه:

_چرا از خودش دفاع نکرد؟ مگه قسم به چشمام چقدر براش ارزش داشت که بخاطرش حاضر باشه بمیره اما یونگی رو لمس نکنه؟!

نگاهشو از رو به رو گرفت و با کندی بالا کشید و به چشمای آبی رنگ پانیکا دوخت:

_چرا یونگی این کارو باهام کرد؟ چرا مجبورم کرد بین اون و جیمین یکی رو انتخاب کنم؟!

چشمای سرخش دوباره به اشک مینشستن، اشک این روزها عضوی جدانشدنی از زندگیش شده بود.
شاید واقعا حق با جیمین بود و باید دست از خوردن قرص هاش برمیداشت!
اینجوری شاید الان به جای اینکه توی این حال مزخرف باشه درحال نوشیدن شامپاین می‌بود و از دست های خونیش لذت میبرد اون هم بی توجه به اینکه این خون ترکیبی از خون برادر و معشوقه اشه!
پانیکا طبق عادت لباشو با زبون تر کرد و زمزمه وار گفت:

_این یونگی نبود که تورو مجبور کرد تا انتخاب کنی بلکه فکر میکنم این «عشق» بود که این کارو باهات کرد!
همون‌طور که یونگی رو واردار کرد بین ما و هوسوک یکی رو انتخاب کنه!

مدتی سکوت کرد تا افکار توی سرش رو تبدیل به کلمات کنه و بعد لب باز کرد:

_من میدونم که عشق تا چه حد می‌تونه جنون وار باشه جونگکوک.
مطمئنم که اگر جای تو و جیمین عوض میشد اونم برای تو حاضر بود منو نه فقط یکبار بلکه صدها بار بکشه!

_میدونم

جونگکوک آروم زمزمه کرد و پانیکا کوتاه دست های پسر رو فشرد و اون ادامه داد:

_فقط بهم نگاه میکرد، تمام مدت! درحالی که هر لحظه ممکن بود بمیره فقط تو سکوت نگاهم میکرد چون منه لعنتی ازش خواستم کاری نکنه!
اون بهم هشدار داد که یونگی ممکنه بهش حمله کنه اما من گفتم این کارو نمیکنه.

𝑴𝑶𝑼𝑳𝑰𝑵 𝑹𝑶𝑼𝑮𝑬 [𝑲𝑶𝑶𝑲𝑴𝑰𝑵]Where stories live. Discover now