#چپتر_71
عنوان چپتر: " هیونگ "
پله هارو پشت سر گذاشت و پایین رفت.
جیهیو با دیدنش لبخند زد و اون هم متقابلاً لبخندی روی لب نشوند.
وقتی برای برداشتن کتش از روی مبل اقدام کرد سونچان با تعجب از جا بلند شد:_میخوای بری؟
به آرومی سر تکون داد:
_اره من فکر میکنم بهتره که یه هتل بگیرم.
جیهیو به سمتش اومد:
_اخه چرا پسرم...
اما حرفش خیلی زود با دیدن چشم های سرخ و بینی سرخ جیمین نصفه موند.
اخماش به آرومی توی هم رفت و پرسید:_چی شده؟ گریه کردی؟!
جیمین لب باز کرد تا مخالف کنه اما جیهیو با همون اخم به سمت جونگکوک که از پله ها پایین می اومد سر چرخوند و سرزنش گرانه گفت:
_دوباره چیکار کردی جئون جونگکوک؟!
جونگکوک به سرعت دست هاشو تسلیم وار بالا گرفت:
_کاری نکردم؛ قسم میخورم مامان!
سونچان که توجهش جلب شده بود سمت جیمین قدم برداشت:
_بهمون بگو جیمین خجالت نکش، همه ما خوب میدونیم رفتار جونگکوک گاهی چقدر آزار دهنده میشه.
جونگکوک دست هاشو به سینه زد و با آه کلافه ای نگاهش رو به سمت دیگه ای دوخت.
جیمین لبخند متواضعی به لب آورد:_تقصیر جونگکوک نیست من فقطم یکم حالم خوب نبود و جونگکوک کمک کرد حس بهتری داشته باشم.
جیهیو بازوی جیمین رو گرفت و گفت:
_برای ثابت کردنش اینجا بمون. وگرنه من جونگکوک رو مقصر میدونم!
نگاه هشدار دهنده ای هم در انتهای حرفش به جونگکوک انداخت و پسر بزرگتر تسلیم شده آه کشید و به سمت جیمین اومد.
کت بلندش رو از دستش گرفت و خیلی آروم لب باز کرد:_لطفا بمون!
جیمین با ناچاری موهاش رو طبق عادت پشت گوش زد:
_فقط همین امشب!
جونگکوک رو به پدر و مادرش چرخید و گفت:
_خیلی خب اون میمونه، راضی شدین؟!
زن و مرد با رضایت سر تکون دادن و یونگی که تا اون لحظه در سکوت گوشه ای ایستاده بود جلو اومد:
_جیمین، میشه صحبت کنیم؟
خیلی کوتاه سر تکون داد و پشت سر یونگی به سمت حیاط قدم برداشت.
پسر بزرگتر توی نقطه ای دور از عمارت وسط حیاط ایستاد و به سمت جیمین چرخید.
لباشو با زبون تر کرد و بدون اینکه به چشم های پسر کوچکتر خیره بشه شروع کرد:
![](https://img.wattpad.com/cover/281003955-288-k78920.jpg)
YOU ARE READING
𝑴𝑶𝑼𝑳𝑰𝑵 𝑹𝑶𝑼𝑮𝑬 [𝑲𝑶𝑶𝑲𝑴𝑰𝑵]
Fanfiction"مولن روژ" نویسنده: "پانیکا" ژانر: "جنایی،رمنس،انگست،اکشن،اسمات" کاپل: "کوکمین/جیکوک،سپ،ناممین،نامجین، چانبک" ~•~•~•~•~•~•~•~• با آرامش شمع مشکی رنگ رو روی سکو گذاشت: _از کدوم خدا حرف میزنی پدر؟ وجود خدا توی زندگی من حتی یک لحظه ام حس نمیشه! کشیش به...