chapter 43: Apology

940 192 279
                                    

#چپتر_43

عنوان چپتر: " عذرخواهی"

دو روز از حبس شدنش توی اتاق میگذشت، تو این مدت تهیونگ کنارش مونده بود، جاشا هر وعده براش غذا می آورد و چونگ هی به گفته تهیونگ شب وقتی خواب بوده ساعت ها بالای سرش نشسته و موهاش رو نوازش کرده!
درکل هیچ کدوم اینا باعث نشده بود که کمی آروم تر بشه یا به شرایط عادت کنه.
هنوزم عصبی بود، از خودش از پانیکا، از زندگیش!
طبق عادت این دو روز بازهم پشت پنجره جا خوش کرده بود و به محوطه سر سبز بیرون عمارت نگاه میکرد.
با ورود جونگکوک به محوطه عمارت آه کلافه ای کشید و دست هاشو روی سینه اش به هم گره زد.
این آدم رو نمی‌فهمید!
هرچقدر تلاش میکرد درکش کنه، بشناستش و باورش کنه...نمیتونست.
نمیتونست احساس پشت بوسه هاش رو درک کنه.
نمیتونست احساس توی چشم هاشو بخونه!
به وضوح میتونست بگه این آدم یکی از مجهول ترین افراد زندگیش بود و جیمین از درکش عاجز!
چونگ هی موقع بیرون رفتن از عمارت با جونگکوک  مواجه شد و مدتی باهم مشغول صحبت شدن.
نگاهش رو با دقت به اون دونفر دوخت تا زمانی که مکالمشون تموم شد و مخالف هم به راه افتادن و جیمین میترسید! از اون لبخند های عمیق روی لب های جونگکوک و نگاه پر رضایت مرد میترسید!
موهاش رو با استرس پشت گوشش زد و از جلوی پنچره عقب رفت.
تهیونگ که تا الان روی مبل سه نفره وسط اتاق نشسته بود با دیدن واکنش هاش پرسید:

_چیزی شده؟

لب تخت مقابل پسر بزرگتر نشست و سرشو به دو طرف تکون داد:

_چیزی نیست

چند دقیقه بعد همونطور که انتظار داشت در اتاق باز و جونگکوک با لبی خندون توی چهار چوب در قرار گرفت:

_از پدرخوانده اجازه گرفتم ببرمت بیرون.

با بدبینی پرسید:

_چرا باید باهات بیام بیرون؟

لبخند روی لب جونگکوک جمع تر شد:

_من...فقط میخواستم یه هوایی بخوری و یه جورایی....

با گیجی دستشو پشت گردنش کشید و موهای پشت سرش رو بهم ریخت:

_یه جورایی با این کار میخوام ازت عذرخواهی کنم، بابت همه چیز!... اتفاقات گذشته و رفتارم...میدونی...خب...

دستشو با کلافگی به صورتش کشید و همراه با آه درمونده ای مِن و مِن کردن هاشو تموم کرد.
نگاهش رو تا چشم های مشکوک جیمین بالا کشید و خلاصه کرد:

_میشه فقط همراهم بیای؟

جیمین برای مدتی تو سکوت به جونگکوک خیره موند.
این لحظه دقیقا از اون زمان هایی بود که جونگکوک رو درک نمی‌کرد!
احساس پشت این درخواست و چشم هایی که مظلومانه بهش نگاه میکردن چیزایی بودن که جیمین رو از قبل گیج تر میکردن!
موهاش رو پشت گوشش زد و آروم لب باز کرد:

𝑴𝑶𝑼𝑳𝑰𝑵 𝑹𝑶𝑼𝑮𝑬 [𝑲𝑶𝑶𝑲𝑴𝑰𝑵]Where stories live. Discover now