chapter 92:i am not afraid

683 175 208
                                    

#چپتر_92

عنوان چپتر: "من نمیترسم"

جلوی کمدش ایستاد و بی هدف به لباس های داخلش خیره شد.
لباس هارو کنار زد و کت شلوار طوسی رنگی که دو هفته قبل برای قرار با ناتالیا پوشیده بود بیرون کشید.
به سرعت مشغول تعویض لباس هاش شد.
امروز جیمین جلسه ای با کاپو ها گذاشته بود و اون باید به عنوان معاون اول به خوبی آماده میشد.
موهاش رو شونه کشید و با اطمینان از خوب بودن سر و وضعش اتاقش رو به مقصد اتاق پانیکا ترک کرد.
تو این مدت عادت کرده بودن همراه هم توی جلسه ها حاضر بشن.
به آرومی چند ضربه به در زد و اعلام حضور کرد:

_پانیکا، میتونم بیام تو؟!

پسر کوچکتر اجازه ورود داد و تهیونگ در رو باز کرد و وارد شد.
پانیکا درحالی که دکمه های لباسش رو می‌بست از آینه نگاهی به تهیونگ انداخت و گفت:

_کت شلوار قشنگیه!

تهیونگ آروم تشکر کرد و به آکواریوم لوسیفر نزدیک شد اما همون لحظه مار به طرز وحشتناکی شروع کرد به کوبیدن خودش به شیشه های آکواریوم.
پانیکا به سرعت با دکمه هایی که نیمه باز مونده بودن به سمت آکواریوم اومد تا لوسیفر رو مهار کنه اما مار زودتر از اون عمل کرد و خودش رو از چوب تزیینی وسط آکواریوم بالا کشید و به سرعت به سمت تهیونگ جهید.
بدنش رو دور گردن تهیونگ پیچوند و بی مکث چند بار آرواره هاش رو از زیر چونه تهیونگ تا گلوش کشید و بعد به سرعت سرش رو به زیر گلوی تهیونگ چسبوند و بی حرکت موند.
پانیکا با وحشت به عکس العمل لوسیفر خیره موند و دست هاش لرزیدن.
این امکان نداشت!
این واکنش لوسیفر....
با ترس و نگرانی به مچ تهیونگ که با گیجی سر جاش خشک شده بود چنگ زد و اونو به سرعت به سمت دستشویی کشید و همزمان تند پرسید:

_اخرین بار قبل از اینکه بیای اینجا چی خوردی؟

تهیونگ با گیجی جواب داد:

_نمیدونم...قهوه یا... یا آب!

پانیکا به سرعت دست پسر رو رها کرد و درحالی که لوسیفر رو از دور گردنش باز میکرد گفت:

_باید هرچی خوردی بالا بیاری تهیونگ زندگیت به این بستگی داره!

پسر بزرگتر قدمی به عقب برداشت:

_تو چت شده پانیکا داری میترسونیم!

پسر کوچکتر با ترس سرش فریاد کشید:

_کاری که میگمو بکن!

تهیونگ همچنان با بهت و گیجی بهش نگاه میکرد و پانیکا با ترس از اینکه هر لحظه داره زمان بیشتری از دست میره به سرعت ضربه محکم و تیزی با دو انگشت به نقطه حساسی از شکم تهیونگ کوبید و پسر بزرگتر نا خودآگاه با حس درد شدید و هجوم محتوا معدش به گلوش خم شد و هرچیزی که بود بالا آورد.
پسر کوچکتر به آرومی با دست های لرزون کمرش رو نوازش کرد و تهیونگ با درد خم شده موند.
پانیکا آروم گفت:

𝑴𝑶𝑼𝑳𝑰𝑵 𝑹𝑶𝑼𝑮𝑬 [𝑲𝑶𝑶𝑲𝑴𝑰𝑵]Where stories live. Discover now