❤و پارت آخر را با ووت های خود گلباران کنید❤
یک سال بعد
با شنیدن صدای آهنگین و رو مخی ، نق زد و چشم هاش رو به سختی باز کرد ، تهیونگ هم با صدای زنگ گوشیش بیدار شده بود.
با دیدن اسم 'مامان' آهی کشید ، این وقت صبح چیکار داشت؟؟
"کیه زنگ میزنه؟"
تهیونگ با صدای گرفته ای پرسید و جونگ کوک خمیازه ای کشید و دستی به صورتش کشید:"مامانه ، ج-جواب بدم به نظرت؟"
پرسید و تهیونگ نمیدونمی زمزمه کرد.
یک سال گذشته بود و جونگ کوک داشت آروم پیش میرفت ، خیلی با مادرش صمیمی نشده بود ولی رفت و آمد بود ، همونم به لطف برادر کوچیک ترش سوجون بود.هنوزم این که یه برادر کوچیک تر داره براش شیرین بود ، اون همیشه دلش یه خواهر یا یه برادر میخواست و چی بهتر از این؟
از صدای زنگ گوشی کلافه شد و جواب داد:"بله؟"
-"اوه سلام پسرم!خواب که نبودی؟"
مادرش با صدای مهربونی پرسید و اون میخواست گریه کنه ، ساعت هشت صبح بود!"مهم نیست ، چیکار داری؟"
غر زد و مادرش آهی کشید:-"میخواستم بپرسم...شب میخواید بیاید خونه ی ما؟""نه.."
جونگ کوک زیر لب گفت و دوباره خمیازه کشید ، شب دیر خوابیده بود.خانم هان از رُک بودنش شوکه شد ولی خودش رو جمع کرد و گفت:-"من و سوجون دلتنگتیم ، میخوایم ببینیمت"
"شب میام د-دنبال سوجون که بریم بی-بیرون..کاری نداری؟قطع میکنم"
تند تند گفت و سریع قطع کرد ، گوشی رو کنار گذاشت و خودشو کنار تهیونگ انداخت و بغلش کرد:"یکم دیگه بخوابیم"
گفت و تهیونگ آهی کشید:"منم خیلی دلم میخواد پیشت بخوابم بیبی ولی میدونی که از وقتی رئیس اون شرکت کوفتی شدم باید همش اونجا باشم..لعنت بهش..اوایل خیلی خوب بود ولی الان خسته کنندست"
تهیونگ گفت و جونگ کوک پوفی کشید:"باشه"تهیونگ گونه اش رو بوسید و بلند شد:"من میرم حموم ، تو بخواب"
جونگ کوک هومی کرد و سعی کرد دوباره بخوابه.تهیونگ باز هم به جونگ کوک که بالش خودش رو-بالش ته-بغل کرده بود نگاه کرد و لبخند زد و بعد وارد حموم شد، باید با یونگی صحبت میکرد و ایده میگرفت.
***
"من اومدم!"
تهیونگ با صدای شادی گفت و در اتاق یونگی رو باز کرد ؛ پدر یونگی وقتی متوجه شد یونگی گی ئه و دوتا دوست پسر داره طردش کرده بود و یونگی زود باهاش کنار اومد ، البته تهیونگ میدید هنوز یکمی ناراحته.از اون موقع که دانشگاهشون تموم شد یونگی تصمیم گرفت توی شرکت تهیونگ کار کنه و الان مسئول یکی از بخش های مهم شرکت بود.
![](https://img.wattpad.com/cover/243561872-288-k479774.jpg)
YOU ARE READING
🌌Do Not Look At Me_VKOOK🌌
Fanfiction[به من نگاه نکن] -:میشه انقدر بهم زل نزنی؟ تهیونگ: خب متاسفم چون باید بگم نمیشه ، تو زیادی خوشگلی. جونگ کوک پسر ساکت دانشگاه که خیلیا روش کراش دارن و منظور از خیلیا ، تهیونگی که هر روز نگاهش میکنه هم هست. _____ Couple:VKOOK