تهیونک سرفه ای کرد و گوشیش رو از کنار تخت برداشت ، باید با مادر جونگ کوک صحبت میکرد ؛ جونگ کوک کنارش خوابیده بود و اون خیلی مظلوم به نظر میرسید.
با پیدا کردن صفحه ی چتش با پدرش ، شماره ی مادر جونگ کوک یا همون دوست صمیمی مادرش رو برداشت و سیو کرد.
-:سلام
مامانه کوک:
آم شما؟-:تهیونگم ، دوست پسرِ پسرت.
مامانه کوک:
دوست پسر جونگ کوک؟؟؟؟؟؟؟؟؟-:آره
مامانه کوک:
اوه خدا!اون حالش خوبه؟؟تو شمارمو از کجا آوردی؟؟-:خوبه اگه تو نزدیکمون نیای و تو خب سخت نبود.
مامانه کوک:
منظورت چیه نزدیکتون نیام؟!-:سادست..جونگ کوک تورو دوست نداره ، چرا؟چون زندگیشو خراب کردی.
مامانه کوک:
من کاری نکردم...فقط رفتم دنبال کسی که عاشقش بودم.-:آره ولی میتونستی پسرتو کنار اون عوضی نزاری
مامانه کوک:
اون که کاریش نمیکرد ، میکرد؟!-:نه اصلااا کاری نمیکرد ، از جای کبودیایی که همیشه رو بدنش بودن بگذریم ، آخرین بار داشت بهش تجاوز میکرد.
مامانه کوک:
...چی؟؟مامانه کوک:
...خدای من!-:اون ازت متنفره...وقتی تورو دید حالش خوب نبود...نزدیکمون نیا چون ما میخوایم یه زندگی خوب داشته باشیم و تو نباید بپری وسطش!
مامانه کوک:
انقدر ازم بدش میاد..؟-:بیشتر از اونی که فکرشو بکنی...نمیخوام خیلی بهت سخت بگیرم ولی جدی میگم نزدیک خانوادم نیا.
مامانه کوک:
خانوادت؟؟؟-:پدر و مادر و خواهرم و البته جونگ کوک.
مامانه کوک:
پدر و مادرت چه ربطی به پسرم دارن؟!اصلا به تو چه ربطی داره؟من پسرمو میخوام.-:خب متاسفم ولی دیر اومدی...دیر تر از اونی که فکرشو بکنی..حالا که پسرتو ول کردی و دنبال عشقت رفتی الانم پیش همون بمون.
[آیا از مسدود کردن مامانه کوک مطمعن هستید؟]
[بله خیر]
گوشیش رو کنار انداخت و پوفی کشید ، اون زن نباید زندگیشو خراب میکرد ، نمیزاشت.
پتو رو بیشتر روی خودش و جونگ کوک کشید و دراز کشید ؛ نمیخواست جونگ کوک مریض بشه ولی نیاز داشت بغلش کنه.
سرشو روی سینه ی جونگ کوک گذاشت و بغلش کرد ، جونگ کوک توی خواب صدای ′اووومممم′ مانندی در آورد و دوباره خوابید.چرا این پسر انقدر دوست داشتنی بود؟حتی ساده ترین کار هاش.
***
[دوست پسر ها]
جیمین:
چند تا قانون میزارم!یونگی:
لعنتی باز منو ادد کردی؟فقط جرعت کنین بهم بگید گربه تا یه جوری بفاکتون بدم نفهمید از کجا کرده شدید.هوسوک:
خشن دوست دارم💜یونگی:
...جیمین؟قانوناتو بگو...جیمین:
خب!پیوی هم نمیریم...یه وقت خیانت به سرتون نزنه...بدون من کاری انجام نمیدید..هر غلطی میکنید همینجا بکنید که منم باشم.یونگی:
خب عزیزم ما که کنار هم زندگی میکنیم ، هوسوک دوره پس بدون تو کاری نمیکنیم.هوسوک:
منم میام پیشتون:>جیمین:
بیاهوسوک:
اومدم😐یونگی:
:|...وات د هل؟هوسوک:
چه رابطه ی زیبایی...حسمیکنم دارم با دوستای صمیمیم حرف میزنم😐یونگی:
منم همین حسو دارم😐جیمین:
آخرش هم از هم جدا میشیم و دوست صمیمی میشم..😐😂یونگی:
نه دیگه در اون حد😂هوسوک:
بیبی های من💜یونگی:
عوققققهوسوک:
...مثلا دوست پسرتم فاکر!یونگی:
اوه ببخشید ، درست میگی...جیمین هیچ وقت نمیگه بیبی واسه همین برام عجیب😂هوسوک:
چی میگه پس؟جیمین:
ددیهوسوک:
از این به بعد به منم بگو ددی۱:جیمین:
چشم ددییونگی:
چه هات!
YOU ARE READING
🌌Do Not Look At Me_VKOOK🌌
Fanfiction[به من نگاه نکن] -:میشه انقدر بهم زل نزنی؟ تهیونگ: خب متاسفم چون باید بگم نمیشه ، تو زیادی خوشگلی. جونگ کوک پسر ساکت دانشگاه که خیلیا روش کراش دارن و منظور از خیلیا ، تهیونگی که هر روز نگاهش میکنه هم هست. _____ Couple:VKOOK