تهیونگ خیلی دلش میخواست یکم از کیک بخوره ولی جونگ کوک به سخت از کیک دورش کرده بود.وقتی در زدن ، تهیونگ یادش افتاد به جونگکوک نگفته که بجز خانوادش ، دوست مادرش هم هست.
″راستی کوکی...امشب دوست مامانم هم هس—″
با باز شدن در حرفش نصفه موند ولی جونگکوک حرفش رو فهمیده بود و واقعا استرس گرفت.اگه خانواده ی تهیونگ رو ناامید کنه چی؟نباید حرف بزنه.
″خدای من!تهیونگ؟جونگکوک؟واقعا اینجایید؟″
مادر تهیونگ شوکه جیغ زد و تهیونگ صورتش رو جمع کرد:″مامان..کر شدم...″″تهیونگگگگگ″
مادرش پرید و محکم بغلش کرد ، بخاطر فاصله ی قدی زیادشون تقریبا از گردن تهیونگ آویزون بود.″آییی..مامان گردنم شکست″
تهیونگ غر زد و خانم کیم اخم کرد:″جونگکوک از گردنت آویزون بشه خوشحال هم میشی من آویزون بشم گردنت میشکنه؟″جونگکوک گونه هاش قرمز شد و خانم کیم خندید.
″س-سللام...خ-خخانم کیم″
جونگکوک زیر لب گفت و خانم کیم بغلش کرد و جونگکوک با دست دیگش کیک رو کنار گرفت:″کوکی...بهم بگو مامان..خوشم نمیاد خانم کیم صدام کنی..توام جزوی از خانواده ای″جونگ کوک بغض کرد ، واقعا زندگیش داشت خوب پیش میرفت بجز حاشیه ها؟
″م-ممامان..″
جونگکوک با لحن پر از احساسی گفت و خانم کیم هم حس کرد بغض کرده.″میشه برید کنار؟من هم به کیکای جونگکوک نیاز دارم و هم به گرمای خونه...یخ زدم″
تهیونگ غر زد و مادرش اخم کرد:″یکم از کوکی یاد بگیر...اصلا غر نمیزنه″
و داخل خونه رفتن و خانم کیم در رو بست.تا تهیونگ خواست جواب بده ، صدای جیغ جیغویی اومد:″اوپا خرگوشییییییییییییی″
تهیون جیغ زد و سمت جونگکوک دوید و اصلا توجه نکرد که تهیونگ برادرشه.جونگکوک کیک رو به تهیونگ داد و خم شد و تهیون رو بغل کرد:″کی-کیوتتی..″
جونگکوک با صدای آرومی گفت ، تهیون رو دوست داشت ، اون مثل خواهر کوچیکش بود.″اوپااا..دلم برات تنگ شده بود″
تهیون با بغض گفت و جونگ کوک پیشونیش رو بوسید:″من بیش-بیششتر″تهیونگ ناخواسته لبخند بزرگی روی لبش بود و به این فکر کرد ، اگه خودشون یه بچه ی کیوت رو از پرورشگاه بیارن ، جونگکوک پدر فوق العاده ای میشه.
″مگه داری به زنت و بچت نگاه میکنی؟″
با صدای پدرش ، توی جاش پرید.برگشت سمت صدا و با دیدن پدرش که پیرهن مردونه ی سفیدی پوشیده و لبخند کجی روی لبشه ، لبخند زد:″سلام بابا″
پدرش تکیه اش رو از دیوار گرفت و سمتش اومد و بغلش کرد ، توی گوش تهیونگ زمزمه کرد:″اونجوری که تو با عشق به جونگکوک نگاه میکنی من به مادرت نکردم″
از هم جدا شدن و تهیونگ خنده ی بیصدایی کرد.
تهیون مشغول حرف زدن با جونگکوک بود درحالی که جونگکوک خم شده بود.
تهیونگ سمتشون برگشت:″تهیون...فعلا اوپا خرگوشیتو ول کن پاهاش درد میگیره″
تهیون لباشو آویزون کرد و از جونگکوک فاصله گرفت و جونگکوک بلند شد.
آقای کیم سرفه ای کرد و جونگکوک لبخند زد:″آ-آقای کییم″
″بابا صدام کنی راحت ترم...البته اگه پسرمو اینجوری صدا نمیکنی*″
آقای کیم گفت و جونگ کوک به زور جلوی خودش رو گرفت تا نخنده.(منظورش اینه اگه تهیونگ رو ددی صدا نمیکنی😂😂*)
گونه های جونگکوک قرمز شد و زیر لب گفت:″چ-چچشم...با-بابا″
سمت هال رفتن و جونگکوک دید که مادر تهیونگ داره با یه زن مو بلوندی که جونگکوک چون زن پشتش بهش بود ، نمیتونست صورتش رو ببینه ، حرف میزد.
با صدای پاهاشون خانم کیم سرش رو کج کرد و لبخند زد و زن هم برگشت تا پشتش رو نگاه کنه.
جونگکوک شوکه به زن نگاه کرد و زیر لب گفت:″مامان؟″
![](https://img.wattpad.com/cover/243561872-288-k479774.jpg)
YOU ARE READING
🌌Do Not Look At Me_VKOOK🌌
Fanfiction[به من نگاه نکن] -:میشه انقدر بهم زل نزنی؟ تهیونگ: خب متاسفم چون باید بگم نمیشه ، تو زیادی خوشگلی. جونگ کوک پسر ساکت دانشگاه که خیلیا روش کراش دارن و منظور از خیلیا ، تهیونگی که هر روز نگاهش میکنه هم هست. _____ Couple:VKOOK