45

7.5K 1.2K 79
                                    

تهیونگ دستشو بین موهای یکم بلند شده ی جونگ کوک کشید.
″کوکی..بیدار شو″
آروم گفت.

جونگ کوک که به زور چشماش رو باز کرد:″هووم؟″

″نمیخوای بلند شی؟″
تهیونگ گفت و لبش رو روی گونه ی جونگ کوک گذاشت.
تهیونگ درحالی که روی شکم دراز کشیده بود ، رو به جونگ کوک بود.
جونگ کوک لای پتو بود.

″ب-بلند میشم″
آروم گفت و توی جاش نشست.

تهیونگ هم مثل جونگ کوک نشست و گفت:″شام دیشب با تو بود ، صبحونه با من...برو دست و صورتت رو بشور اگه میخوای حموم هم برو...میخوای؟من زودتر رفتم″

جونگ کوک سر تکون داد و تهیونگ گفت:″اوکی..حوله توی حموم هست..لباس هم برات میزارم...برو حموم منم میرم صبحونه درست کنم″

جونگ کوک زیر لب تشکر کرد و سمت حموم رفت و در رو باز کرد.
در رو که بست شب گذشته مثل یه فیلم از جلوی چشماش رد شد.

′وات د فاک؟چرا انقدر ریلکس بودم؟دیشب بوسیده بودتم!وای..باید چیکار کنم؟خودمو میزنم به اون راه..اصلا اتفاقی نیفتاده′
جونگ کوک فکر کرد.

***

وقتی جونگ کوک با موهای فر شده اومد از اتاق بیرون ، خنده ای کرد.

″خوشگل تر شده موهات″
تهیونگ اذیتش کرد و جونگ کوک چشم غره رفت.

″حموم چطور بود؟″
تهیونگ وقتی پشت میز نشستن پرسید‌.

″عادی″
جونگ کوک بدون لکنت گفت ، داشت پیشرفت میکرد؟جدیدا لکنت کمتری داشت.

″خوبه بیبی...بهم زنگ زدن و گفتن برای استاد هان که باهاش کلاس داشتیم مشکلی پیش اومده ، پس امروز کاری نداریم...چیکار کنیم به نظرت؟″
پرسید و لقمه ای که گرفت بود رو توی دهنش گذاشت.

″نمیدونم...م-من بای-باید برم خخونه″
جونگ کوک جواب داد.
یه جورایی خوشحال بود ، هوا خیلی گرفته بود و سرد و حس خوبی نسبت به این هوا نداشت ، ترجیح میداد توی تختش دراز بکشه یا توی اتاقش درس بخونه.

″خونه نرو دیگه..با هم میریم بیرون میگردیم″
تهیونگ پیشنهاد داد.

″نه...ح-حس خوبی به هم-همچییین هوایی ندا-ندارم″
جونگ کوک پیشنهادش رو قبول نکرد و لبای تهیونگ آویزون شد‌.

″یه بار؟کوکی؟″
تهیونگ با لحن کیوتی گفت تا جونگ کوک قبول کنه.

قلب جونگ کوک یه ضربان رو جا انداخت...لقمه از دستش افتاد توی بشقاب‌.
″نمیدونم...شا-شاااید بتو-بتونم بییام″
جونگ کوک گفت.

″خیلی خوبه بیبه″
تهیونگ به حالت قبلیش برگشت و خیلی ددی طور گفت.
یعنی اون لحن کیوت فقط واسه این بود که مخ جونگ کوک رو بزنه؟

″کجا بریم؟لباسای من یکم برات گشادن ولی بهت میان...بریم شهربازی؟یا...نمیدونم..اومم″
تهیونگ مشغول فکر کردن شد.

″فرقی ندا-ندارره″
جونگ کوک آروم گفت و به این فکر کرد که باباش دعواش نمیکنه؟مشکلی پیش نمیاد؟

″اوه چرا یادم نبود!″
تهیونگ یهو گفت.

جونگ کوک سوالی بهش خیره شد و تهیونگ ادامه داد:″مادرم خواسته بود مراقب تهیون باشم امروز چون کار دارن...به کسی هم اونقدر اعتماد ندارن و تهیون هم با بیشتر مردم مشکل داره...قرار بود پیش من بمونه..میتونی بیای با هم تهیون رو بگردونیم؟اگه نمیخوای اشکالی نداره″

جونگ کوک به این فکر کرد دیدن ورژن دخترونه ی تهیونگ نباید اونقدرا هم بد باشه ، از بچه ها هم بدش نمیومد.

″با-باشه..میام″
جونگ کوک گفت و تهیونگ لبخند زد:″مرسی کوکی″

همون موقع تلفن تهیونگ زنگ خورد و بلند شد تا بره برش داره و جواب بده.

″الو؟هیونگ؟آره آره..نه امروز با جونگ کوک میخواستیم مراقب تهیون باشیم...آره با جونگ کوک...چرا باورش سخته؟...نه...جیمینم میاد؟..باشه برنامه داشتم تهیون رو ببریم شهربازی...آدرس میفرستم″
و قطع کرد.

سمت جونگ کوک برگشت:″یونگی هیونگ و جیمین هیونگ هم میان..مشکلی نداری؟″

راستش خیلی مشکل داشت..اونجوری مجبور بود دوباره ساکت بمونه...ولی نمیخواست تهیونگ رو ناراحت کنه..به هر حال تهیونگ دوست داشت با دوستاش باشه ، همه مثل اون تنها نیستن که‌‌‌...

″نه ندارمم″
جونگ کوک با صدای آرومی گفت و تهیونگ لبخند زد.

″پس خوبه..چی بدم بپوشی؟بیا خودت یه چیزی انتخاب کن اگه سیر شدی″
تهیونگ داد زد وقتی داشت میرفت توی اتاق‌.

جونگ کوک چیزی نگفت و بلند شد و بشقاب ها رو توی سینک گذاشت و سمت اتاق تهیونگ رفت.

″لباسای دییشبب خودمم هستن″
گفت و تهیونگ که نصف بدنش توی کمد بود ، بیرون اومد.

″آره اونا هم خوبن″
تهیونگ آروم گفت و جونگ کوک نفس راحتی کشید.

″خب پس...شلوار جینت و کاپشنت رو بپوش فقط...این تیشرته من بهت میاد واسه زیرش″
تهیونگ گفت و لباسش رو جلوی جونگ کوک در آورد.

چشمای جونگ کوک گرد شد و با دستاش جلوی چشماش رو گرفت.
″یااا″
غر زد و تهیونگ با دیدن حالت کیوتش خندید.

🌌Do Not Look At Me_VKOOK🌌Where stories live. Discover now