بابا~:
به نفعتونه تو راه باشید💜تهیونگ:
...هستیم...بابا~:
عالیه..دوست مامانت هم اینجاست یکم آبرو داری کنین😐تهیونگ:
چشم..بابا~:
آها راستی غذا بخر از بیرون...مامانت سرش شلوغه نتونسته غذا درست کنه.تهیونگ:
چی و چندتا؟بابا~:
چه میدونم...هرچی گرفتی...شیش تا دیگه😐من و تو و تهیون و دوست مامانت و مامانت و دوست پسرت.تهیونگ:
باشه...من دیگه میرم..جونگکوک بازم کیک درست کرده براتون😐بابا~:
دستپختش عالیهههه😍بابا~:
زودتر بیاید خودم غذا سفارش میدم.تهیونگ:
فهمیدم به کی رفتم وقتی اسم کیک میاد...😐
![](https://img.wattpad.com/cover/243561872-288-k479774.jpg)
YOU ARE READING
🌌Do Not Look At Me_VKOOK🌌
Fanfiction[به من نگاه نکن] -:میشه انقدر بهم زل نزنی؟ تهیونگ: خب متاسفم چون باید بگم نمیشه ، تو زیادی خوشگلی. جونگ کوک پسر ساکت دانشگاه که خیلیا روش کراش دارن و منظور از خیلیا ، تهیونگی که هر روز نگاهش میکنه هم هست. _____ Couple:VKOOK