143

4.4K 629 102
                                    

ددی ته:
کجایی کوک؟؟

بیبی بانی:
کلاس دیگه😐

ددی ته:
مگه کلاسامون یکی نبود؟؟😐

بیبی بانی:
این کلاس نه😐😂

بیبی بانی:
چقدر جدی حرف میزنی😂

ددی ته:
به طرز مشکوکی چند وقته خبری از هیونا نیست:/

بیبی بانی:
بهش فکر نکن:/..

ددی ته:
نمیشه ، خیلی مشکوکه

بیبی بانی:
شاید جای دیگه رفته ، کلاساش فرق میکنن یا هرچی؟

ددی ته:
اره..استادی هم خبری ازش نمیگیره..مشکوکه..

بیبی بانی:
از هوسوک هیونگ میپرسم ببینم میدونه یا نه

ددی ته:
باشه بیبی..سلام برسون بهش😂😂😂..

بیبی بانی:
..😂😂





‌‌

جونگو:
هییییییییییونگ!

هوسوکی:
کوفت!چی میخوای؟؟

جونگو:
با من بد نباش😂

هوسوکی:
هیس..بگو چی میخوای؟؟

جونگو:
خبری از هیونا داری؟

هوسوکی:
هیونا کدوم خریه؟؟

جونگو:
همونی که رفتیم پارتی ـش

هوسوکی:
آها اون...رفت کانادا درس بخونه دیگه😐

جونگو:
واقعاااا؟؟؟؟چه خوووووب

هوسوکی:
آره ، گمشو

جونگو:
هیونگی؟~

جونگو:
دلت میاد؟؟کار تهیونگ بوده نه من ، من خبر هم نداشتم 🥺

جونگو:
هیونگییی؟ 🥺

جونگو:
هوسوکی هیونگی.. 🥺

هوسوکی:
انقدر کیوت بازی...در...نیار...باشه فهمیدم خبر نداشتی...(:

جونگو:
یسسسسس😂








با دیدن یونگی و جیمین جلوی در کلاسی که حالا تقریبا خالی بود ، لبخند کمرنگی زد‌.
″هی پسرا″
زیر لب گفت و جیمین لبخند زد:″هوسوک″
یونگی هم جلوتر اومد و گفت:″خب بیبی ، نظرت راجبش چیه؟قبول میکنی؟؟″

هوسوک نگاهی به اطراف انداخت:″بیاید داخل راجبش صحبت میکنیم″

جیمین و یونگی داخل کلاس اومدن و هوسوک در رو بست:″خب آره قبول میکنم..شما شخصیتای جالبی دارید پس چرا که نه؟″
هوسوک گفت و لبخند بزرگی زد.

″عالیه بیبی ، جیمینا ببریمش جایی که برای اولین بار رفتیم سر قرار؟″
یونگی پیشنهاد داد و جیمین سر تکون داد:″آره ، اونجا رو دوست دارم″

🌌Do Not Look At Me_VKOOK🌌Hikayelerin yaşadığı yer. Şimdi keşfedin