هوسوک نیشخندی زد:"برای شروع از کیم تهیونگ شی میپرسیم ، جرعت یا حقیقت؟"
تهیونگ سرفه ای کرد:"خب..حقیقت"
هوسوک با همون نیشخند:"اولین سکست توی چند سالگیت بود؟"
چشمای تهیونگ و بقیه گرد شد ولی تهیونگ خودشو جمع کرد:"هیفده سالگی.."
هوسوک ادامه داد:"با کی؟"
تهیونگ ابرویی بالا انداخت:"دوتا سوال از یه نفر؟مجبور نیستم جواب بدم"
هوسوک چشم غره ای رفت و از سوکجین پرسید:"جرعت یا حقیقت؟"
سوکجین با ذوق:"جرعت"
"اوممم..پس..نامجون رو ببوس"
هوسوک گفت و سوکجین پوکر شد:"همین؟این که جرعت نیست ولی..باشه"
و سمت نامجون وحشت زده ای که کنارش نشسته بود خم شد و بوسه ی محکمی به لبش زد.یونگی گفت:"نوبت منه ، تو بگو جیمین ، جرعت یا حقیقت؟"
جیمین بدون مکث گفت:"حقیقت"
"اولین بار کِی فهمیدی دوستم داری؟"
یونگی پرسید و جیمین بدون فکر کردن گفت:"از اولش روت کراش داشتم ، نمیدونم کِی بود متوجه شدم دوستت دارم"یونگی سر تکون داد و از جونگ کوک پرسید:"جرعت یا حقیقت"
"حقیقت.."
جونگ کوک آروم گفت."اولین بار چطور با تهیونگ ارتباط گرفتی؟"
یونگی خودش میدونست جواب رو ولی تنها سوالی بود که به ذهنش رسید."خب اولین بار م-من به تهیونگ پیام دادم و گ-گفتم ،
میشه انقدر بهم زل نزنی؟"
جونگ کوک گفت و تهیونگ با فکر اون پیام لبخند زد.سوکجین و نامجون و هوسوک و جیمین با حیرت نگاهشون کردن و نامجون گفت:"واوو..تا حالا بهمون نگفته بودی"
"آره.."
جونگ کوک با لبخند گفت ، اگه ازش بپرسن بهترین کاری که تو زندگیت کردی چی بوده ، میگه پیام دادن به تهیونگ.نوبت جونگ کوک شد ، از هوسوک پرسید:"جرعت یا حقیقت؟"
"جرعت"
"پ-پس بگو چه مقدار پول توی اتاق بهم پیشنهاد دادی برای کشتن تهیونگ"
جونگ کوک با نیشخند گفت و تهیونگ خنده اش گرفت.چشمای هوسوک گرد شد ولی مجبوری گفت:"یک...میلیون دلار.."
یونگی با چشمای گرد پرسید:"چه اتفاقی بین تو و ته افتادههه؟؟"
هوسوک لبخند کجی زد:"هیچی"
کمی بعد بازی اونا با سوالات تکراری تموم شد و هوسوک براشون تشک آورد تا بخوابن ، خونه اش فقط یه اتاق خواب داشت.
تهیونگ وقتی دید هوسوک از قصد سوکجین و نامجون رو وسطشون گذاشته ، حیرت زده شد ، اون خیلی کینه ای نشده بود؟باید بعدا ازش معذرت میخواست.
ددی ته:
چرا نامجون هیونگ و سوکجین هیونگ وسطمونن؟🥺بیبی بانی:
چون هوسوک ازت متنفره؟😐😂ددی ته:
کی بود میگفت هوسوک اونقدرام ازت متنفر نیست؟:/بیبی بانی:
نمیدونم😔😂ددی ته:
دوستت دارم💜بیبی بانی:
اوه...خیلی..یهویی بود..بیبی بانی:
ولی من بیشتر دوستت دارم💜ددی ته:
من بیشتر💜بیبی بانی:
من بیشتر💜ددی ته:
وقتی میگم من بیشتر یعنی من بیشتر دوستت دارم!!💜بیبی بانی:
خفه شو من بیشتر دوستت دارم!!💜ددی ته:
چرا چرت و پرت میگی؟من بیشتر دوستت دارم💜بیبی بانی:
وات د فاک ما چمونه؟!ددی ته:
نمیدونم راستش.بیبی بانی:
دیوونه هم شدیم:|ددی ته:
پاشو بیا بغلم بخواب و من رو از خطر های احتمالی دور نگه دار!!بیبی بانی:
به من چه:/ددی ته:
خودم میام اصلا:\بیبی بانی:
باشه بیا...فقط آروم بیا سوکجین و نامجون خوابن.ددی ته:
باشه میدونمبیبی بانی:
چرا نمیای پس؟ددی ته:
دارم میام.بیبی بانی:
من تغییری تو حالت الانت نمیبینم:|ددی ته:
پتوم گیر کرده زیر نامجون😐بیبی بانی:
ودف..پاشو بیا پتوی من هست.ددی ته:
اوکی بیبی دارم میاممممبیبی بانی:
بیا:>وقتی تهیونگ موفق شد از جاش بلند بشه ، حس آزادی کرد.
به سختی از بالا سر نامجون و سوکجین گذشت و به
جونگ کوک رسید ، کوک عقب تر رفت تا جا برای تهیونگ باز بشه و بعد تهیونگ دراز کشید و کوک رو بغل کرد ، پتو رو روی جفتشون کشید و گونه ی نرم جونگ کوک رو بوسید:"شب بخیر بیبی"
"شب بخیر.."
جونگ کوک زیر لب گفت و خمیازه کشید ، خیلی خوابش میومد.
و اونا یه بار دیگه ثابت کردن که مهم نیست چقدر فاصله بینشون باشه ، اونا خودشونو به هم میرسونن...البته اگه صبح هوسوک روشون یه پارچ آب خالی نکنه.سلام
تا ووتا به اونی که میخوام برسن دو سه هفته ای گذشته😔😂لاویوال💜
خبای💜
YOU ARE READING
🌌Do Not Look At Me_VKOOK🌌
Fanfiction[به من نگاه نکن] -:میشه انقدر بهم زل نزنی؟ تهیونگ: خب متاسفم چون باید بگم نمیشه ، تو زیادی خوشگلی. جونگ کوک پسر ساکت دانشگاه که خیلیا روش کراش دارن و منظور از خیلیا ، تهیونگی که هر روز نگاهش میکنه هم هست. _____ Couple:VKOOK