152

4.4K 741 144
                                    

هوسوک نیشخندی زد:"برای شروع از کیم تهیونگ شی میپرسیم ، جرعت یا حقیقت؟"

تهیونگ سرفه ای کرد:"خب..حقیقت"

هوسوک با همون نیشخند:"اولین سکست توی چند سالگیت بود؟"

چشمای تهیونگ و بقیه گرد شد ولی تهیونگ خودشو جمع کرد:"هیفده سالگی.."

هوسوک ادامه داد:"با کی؟"

تهیونگ ابرویی بالا انداخت:"دوتا سوال از یه نفر؟مجبور نیستم جواب بدم"

هوسوک چشم غره ای رفت و از سوکجین پرسید:"جرعت یا حقیقت؟"

سوکجین با ذوق:"جرعت"

"اوممم..پس..نامجون رو ببوس"
هوسوک گفت و سوکجین پوکر شد:"همین؟این که جرعت نیست ولی..باشه"
و سمت نامجون وحشت زده ای که کنارش نشسته بود خم شد و بوسه ی محکمی به لبش زد.

یونگی گفت:"نوبت منه ، تو بگو جیمین ، جرعت یا حقیقت؟"

جیمین بدون مکث گفت:"حقیقت"

"اولین بار کِی فهمیدی دوستم داری؟"
یونگی پرسید و جیمین بدون فکر کردن گفت:"از اولش روت کراش داشتم ، نمیدونم کِی بود متوجه شدم دوستت دارم"

یونگی سر تکون داد و از جونگ کوک پرسید:"جرعت یا حقیقت"

"حقیقت.."
جونگ کوک آروم گفت.

"اولین بار چطور با تهیونگ ارتباط گرفتی؟"
یونگی خودش میدونست جواب رو ولی تنها سوالی بود که به ذهنش رسید.

"خب اولین بار م-من به تهیونگ پیام دادم و گ-گفتم ،
میشه انقدر بهم زل نزنی؟"
جونگ کوک گفت و تهیونگ با فکر اون پیام لبخند زد.

سوکجین و نامجون و هوسوک و جیمین با حیرت نگاهشون کردن و نامجون گفت:"واوو..تا حالا بهمون نگفته بودی"

"آره.."
جونگ کوک با لبخند گفت ، اگه ازش بپرسن بهترین کاری که تو زندگیت کردی چی بوده ، میگه پیام دادن به تهیونگ.

نوبت جونگ کوک شد ، از هوسوک پرسید:"جرعت یا حقیقت؟"

"جرعت"

"پ-پس بگو چه مقدار پول توی اتاق بهم پیشنهاد دادی برای کشتن تهیونگ"
جونگ کوک با نیشخند گفت و تهیونگ خنده اش گرفت.

چشمای هوسوک گرد شد ولی مجبوری گفت:"یک...میلیون دلار.."

یونگی با چشمای گرد پرسید:"چه اتفاقی بین تو و ته افتادههه؟؟"

هوسوک لبخند کجی زد:"هیچی"

کمی بعد بازی اونا با سوالات تکراری تموم شد و هوسوک براشون تشک آورد تا بخوابن ، خونه اش فقط یه اتاق خواب داشت.

تهیونگ وقتی دید هوسوک از قصد سوکجین و نامجون رو وسطشون گذاشته ، حیرت زده شد ، اون خیلی کینه ای نشده بود؟باید بعدا ازش معذرت میخواست.







ددی ته:
چرا نامجون هیونگ و سوکجین هیونگ وسطمونن؟🥺

بیبی بانی:
چون هوسوک ازت متنفره؟😐😂

ددی ته:
کی بود میگفت هوسوک اونقدرام ازت متنفر نیست؟:/

بیبی بانی:
نمیدونم😔😂

ددی ته:
دوستت دارم💜

بیبی بانی:
اوه...خیلی..یهویی بود..

بیبی بانی:
ولی من بیشتر دوستت دارم💜

ددی ته:
من بیشتر💜

بیبی بانی:
من بیشتر💜

ددی ته:
وقتی میگم من بیشتر یعنی من بیشتر دوستت دارم!!💜

بیبی بانی:
خفه شو من بیشتر دوستت دارم!!💜

ددی ته:
چرا چرت و پرت میگی؟من بیشتر دوستت دارم💜

بیبی بانی:
وات د فاک ما چمونه؟!

ددی ته:
نمیدونم راستش.

بیبی بانی:
دیوونه هم شدیم:|

ددی ته:
پاشو بیا بغلم بخواب و من رو از خطر های احتمالی دور نگه دار!!

بیبی بانی:
به من چه:/

ددی ته:
خودم میام اصلا:\

بیبی بانی:
باشه بیا...فقط آروم بیا سوکجین و نامجون خوابن.

ددی ته:
باشه میدونم

بیبی بانی:
چرا نمیای پس؟

ددی ته:
دارم میام.

بیبی بانی:
من تغییری تو حالت الانت نمیبینم:|

ددی ته:
پتوم گیر کرده زیر نامجون😐

بیبی بانی:
ودف..پاشو بیا پتوی من هست.

ددی ته:
اوکی بیبی دارم میامممم

بیبی بانی:
بیا:>


وقتی تهیونگ موفق شد از جاش بلند بشه ، حس آزادی کرد.
به  سختی از بالا سر نامجون و سوکجین گذشت و به
جونگ کوک رسید ، کوک عقب تر رفت تا جا برای تهیونگ باز بشه و بعد تهیونگ دراز کشید و کوک رو بغل کرد ، پتو رو روی جفتشون کشید و گونه ی نرم جونگ کوک رو بوسید:"شب بخیر بیبی"
"شب بخیر‌.."
جونگ کوک زیر لب گفت و خمیازه کشید ، خیلی خوابش میومد.
و اونا یه بار دیگه ثابت کردن که مهم نیست چقدر فاصله بینشون باشه ، اونا خودشونو به هم میرسونن...البته اگه صبح هوسوک روشون یه پارچ آب خالی نکنه.








سلام
تا ووتا به اونی که میخوام برسن دو سه هفته ای گذشته😔😂

لاویوال💜

خبای💜

🌌Do Not Look At Me_VKOOK🌌Where stories live. Discover now