56

6.9K 1.2K 116
                                    

هوسوکی هیونگ:
جونگ کوک چرا امروز توی دانشگاه ندیدمت؟

جونگوکی:
ببخشید هیونگ‌..یه اتفاقاتی افتاد..

هوسوکی هیونگ:
چی؟چه اتفاقی؟؟چی شده؟؟

جونگوکی:
بابا بازم کتکم زد..

هوسوکی هیونگ:
مرتیکه ی آشغال...نمیزاری لوش بدم به پلیس که..

جونگوکی:
نه نه هیونگ این کارو نکن..لطفا..باشه؟

جونگوکی:
تهیونگ اومد خونمون و بابا رو کتک زد و منو آورده خونه ی خودش.

هوسوکی هیونگ:
کدوم تهیونگ؟کیم تهیونگ؟همون دختر بازه؟بهت گیر داده بود؟

جونگوکی:
اون اینجوری نیست هیونگ...شاید باشه..نمیدونم ولی آره.

هوسوکی هیونگ:
اون چرا باید همچین کاری بکنه؟

جونگوکی:
اون..خب..

هوسوکی هیونگ:
؟؟؟

جونگوکی:
خب...ما..چیز...امم

هوسوکی هیونگ:
رل زدین؟:/..چه زود مختو زد:|

جونگوکی:
آره..

هوسوکی هیونگ:
چی بگم..هعی..خوشبخت باشین ولی چرا بهم نگفته بودی؟

جونگوکی:
ببخشید..فرصت نشد.

هوسوکی هیونگ:
اشکال نداره بیبی کوک...فردا میای دانشگاه دیگه؟

جونگوکی:
نمیدونم

هوسوکی هیونگ:
اون پسره که برات رئیس بازی در نمیاره؟اگه بهت زور گفت بگو بزنمش صدا سگ بده😐❤

جونگوکی:
هیونگگگ😂

هوسوکی هیونگ:
والا😂

جونگوکی:
فعلا برم هیونگ.

هوسوکی هیونگ:
خدافظ بیبی کوک.

جونگوکی:
❤❤❤

🌌Do Not Look At Me_VKOOK🌌Where stories live. Discover now