85

6.5K 1K 132
                                    

″کم کم داریم میرسیم″
تهیونگ گفت و به برج نزدیکشون اشاره کرد.

″ب-بباشه″
جونگکوک گفت و آهی کشید.

″چی شده بیبی؟چرا آه میکشی؟″
تهیونگ پرسید و وارد پارکینگ برج شد.

″چ-چچیزی نییست″
بود..چیزی بود.
خانوادش به لکنت جونگکوک چه واکنشی نشون میدادن؟
یعنی از تهیونگ ناامید میشدن که با همچین پسریه؟نمیخواست باعث این بشه که خانواده ی تهیونگ ازش ناامید شن.

″بیبی نگران هیچی نباش ، همه چی حله..باشه؟″
تهیونگ گفت و کف دستش رو روی رون جونگ کوک گذاشت و نوازش کرد.

دستش رو برداشت و ماشین رو پارک کرد و گفت:″پیاده شو عزیزم″

جونگ کوک واقعا حس میکرد تهیونگ رو دوست داره ، خیلی زیاد.
میدونست تولد تهیونگ سه روز دیگست و برنامه هم براش داشت.
نه که پول زیادی داشته باشه و یه رستوران کامل رو بگیره و تزئین کنه...نه.
اون میخواست یه جشن دو نفره باشه...شایدم با دوستاش؟
شماره ی یونگی رو که داشت...باید سوکجین و نامجون و هوسوک هم دعوت میکرد.
صددرصد یونگی جیمین هم میاورد.
این عالی نبود؟بود.

از ماشین پیاده شدن و جونگکوک کیکی که برای خانواده ی تهیونگ درست کرده بود رو برداشت.
مطمعن نبود کیک‌ خوب شده باشه ولی تمام تلاشش رو کرده بود.

تهیونگ لبخند بزرگی زد و دستش رو روی کمر جونگ کوک گذاشت و سمت آسانسور تهه پارکینگ راهنماییش کرد.

″بیب اصلا استرس نداشته باش..اوکی؟همشون شبیه خودمن″
تهیونگ گفت و جونگ کوک بدتر استرس گرفت.

″بب-باششه″
جونگ کوک گفت و نگاهش سمت دست تهیونگ که دیگه روی کمرش نبود ، رفت.
دلش میخواست دستشو بگیره ولی مطمعن نبود.

تهیونگ که نگاهش رو دید دستش رو سمت دست جونگ کوک برد و به هم چفتشون کرد.
جونگ کوک سرش رو بلند کرد و به تهیونگ که صورتش جوری بود که انگار اتفاقی نیفتاده ، نگاه کرد.

تهیونگ طبقه ی آخر رو انتخاب کرد و در آسانسور بسته شد ؛ جونگ کوک نمیدونست باید چه رفتاری داشته باشه.
این سخت به نظر میومد.

آسانسور لحظاتی بعد ، توقف کرد و صدای زنی که اعلام کرد رسیدن ، شنیده شد.
در آسانسور باز شد و جونگ کوک به تنها واحدی که اونجا بود نگاه کرد.

سمت در رفتن و تهیونگ زنگ در رو زد.
جونگ کوک با استرس دستش رو که کمی عرق کرده بود به شلوارش مالید و نفس عمیقی کشید.
تهیونگ لبخند اطمینان بخشی بهش زد و در باز شد.

یه زن خوشگل بود که خیلی شبیه تهیونگ بود.
″سلام مامان!″
تهیونگ گفت و زن جیغ ذوق زده ای کشید:″تهیووونگگگگ...پسرممم″
محکم بغلش کرد و جونگ کوک تهه دلش حسادت کرد ، چرا مادر خودش اینجوری نبود؟

آهی کشید و توجه زن رو جلب کرد:″اوه خدا...تو جونگکوکی؟تهیونگ این چند وقت خیلی ازت تعریف میکرد...وای چقدر کیوتی″
زن با ذوق گفت و جونگکوک رو توی بغلش کشید.

جونگ کوک دستاش روی هوا مونده بود و با تردید دستش رو روی کمر زن گذاشت.
اون یکی دستش کیک بود.
″سس-سلام″
جونگ کوک گفت و زن ازش جدا شد و لپش رو کشید.
کنار رفت تا تهیونگ و جونگ کوک داخل بشن.

جونگ کوک متوجه شد اینجا برعکس خونه ی تهیونگ کفشاشون رو در نمیارن ولی خب اسن اتفاق صد درصد توی اتاقا نمیافتاد.

″اوووه سلام بچه ها″
صدای خیلی بمی گفت و جونگ کوک نزدیک بود نشون بده ترسیده.
تهیونگ که واکنشش رو دید خنده ی آرومی کرد.

اون پدر تهیونگ بود ؛ سمتشون اومد و به جونگ کوک از بالا تا پایین نگاه کرد و جونگ کوک بخاطر نگاهش معذب شد.

″تو جونگکوکی؟اوه همینطور که تهیونگ میگفت زیبایی‌...بیاید بشینید و اینجا نمونید″
پدر تهیونگ با اون صدای بمش گفت و جونگ کوک حدس زد اگه صدای مادر تهیونگ نازک نبود ، صدای تهیونگ هم به این اندازه بم میشد ، ولی الان هم بم بود‌.

″سل-سسلام″
جونگ کوک با استرس گفت و آب دهنش رو قورت داد.

خانم و اقای کیم لحظه ای بهش زل زدن و بعد خانم کیم لبخند زیبایی زد:″میتونم کوکی صدات کنم؟عین تهیونگ″

جونگ کوک فهمید از الان عاشق این خانواده شده.

″ح-حتتما″
جونگ کوک گفت و خانم کیم دوباره لپش رو کشید.

″این چیه؟″
پدر تهیونگ پرسید و به کیک اشاره کرد.

″کیک...جونگکوک درست کرده براتون″
تهیونگ جواب داد.

″اوه عالیه...دوست دارم امتحانش کنم″
پدر تهیونگ با لبخند گفت و کیک رو از دست جونگ کوک گرفت و سمت آشپزخونه رفت.

تهیونگ دستش رو پشت جونگ کوک گذاشت و گفت:″اون هیولا کدوم گوریه؟″
از مادرش پرسید و با اخم ترسناک مادرش رو به رو شد:″راجب تهیون اینجوری حرف نزن!!″

″اوپا خرگوشییییی!!!″
صدای جیغ جیغویی گفت و تهیونگ نفسشو‌ آه مانند بیرون داد.

″ت-تهیون!″
جونگ کوک با لبخند خرگوشیش گفت و وقتی تهیون سمتش دوید ، خم شد تا تهیون رو بغل کنه.

آقای کیم که تازه برگشته بود از آشپزخونه ، لبخندی به این کار پسر کوچیک تر زد و چشمکی تحویل تهیونگ داد.
تهیونگ نیشخندی زد در جواب پدرش.

جونگکوک درحالی که تهیون بغلش بود ، بلند شد.
″اوه تو خیلی مهربونی″
مادر تهیونگ گفت و لبخند زد.

″ا-اوه″
جونگ کوک با خجالت گفت و تهیون مشغول ور رفتن با موهای جونگ کوک شد.

″به موهای دوست پسرم دست نزن!″
تهیونگ با صدای آرومی غرید و تهیون اداشو در آورد.
جونگ کوک خندید و همه ی خانواده ی کیم مثل تهیونگ میخواستن بریزن سرش.

″الان تهیونگ رو درک میکنم‌..تو به طور ناعادلانه ای دوست داشتنی ای″
مادر تهیونگ با آه گفت.

جونگ کوک لباش رو به هم فشار داد:″ا-اوه...م-ممننون″

″نظرتون راجب تست کیک جونگ کوک چیه؟من گشنمه″
تهیونگ غر زد و تهیون رو کنار زد و جونگ کوک رو سمت خودش کشید.

تهیون زیر لب غرغر کرد و از روی مبل پایین اومد.

″ایده ی خوبیه″
مادر تهیونگ گفت و بلند شد.

🌌Do Not Look At Me_VKOOK🌌Where stories live. Discover now