″کم کم داریم میرسیم″
تهیونگ گفت و به برج نزدیکشون اشاره کرد.″ب-بباشه″
جونگکوک گفت و آهی کشید.″چی شده بیبی؟چرا آه میکشی؟″
تهیونگ پرسید و وارد پارکینگ برج شد.″چ-چچیزی نییست″
بود..چیزی بود.
خانوادش به لکنت جونگکوک چه واکنشی نشون میدادن؟
یعنی از تهیونگ ناامید میشدن که با همچین پسریه؟نمیخواست باعث این بشه که خانواده ی تهیونگ ازش ناامید شن.″بیبی نگران هیچی نباش ، همه چی حله..باشه؟″
تهیونگ گفت و کف دستش رو روی رون جونگ کوک گذاشت و نوازش کرد.دستش رو برداشت و ماشین رو پارک کرد و گفت:″پیاده شو عزیزم″
جونگ کوک واقعا حس میکرد تهیونگ رو دوست داره ، خیلی زیاد.
میدونست تولد تهیونگ سه روز دیگست و برنامه هم براش داشت.
نه که پول زیادی داشته باشه و یه رستوران کامل رو بگیره و تزئین کنه...نه.
اون میخواست یه جشن دو نفره باشه...شایدم با دوستاش؟
شماره ی یونگی رو که داشت...باید سوکجین و نامجون و هوسوک هم دعوت میکرد.
صددرصد یونگی جیمین هم میاورد.
این عالی نبود؟بود.از ماشین پیاده شدن و جونگکوک کیکی که برای خانواده ی تهیونگ درست کرده بود رو برداشت.
مطمعن نبود کیک خوب شده باشه ولی تمام تلاشش رو کرده بود.تهیونگ لبخند بزرگی زد و دستش رو روی کمر جونگ کوک گذاشت و سمت آسانسور تهه پارکینگ راهنماییش کرد.
″بیب اصلا استرس نداشته باش..اوکی؟همشون شبیه خودمن″
تهیونگ گفت و جونگ کوک بدتر استرس گرفت.″بب-باششه″
جونگ کوک گفت و نگاهش سمت دست تهیونگ که دیگه روی کمرش نبود ، رفت.
دلش میخواست دستشو بگیره ولی مطمعن نبود.تهیونگ که نگاهش رو دید دستش رو سمت دست جونگ کوک برد و به هم چفتشون کرد.
جونگ کوک سرش رو بلند کرد و به تهیونگ که صورتش جوری بود که انگار اتفاقی نیفتاده ، نگاه کرد.تهیونگ طبقه ی آخر رو انتخاب کرد و در آسانسور بسته شد ؛ جونگ کوک نمیدونست باید چه رفتاری داشته باشه.
این سخت به نظر میومد.آسانسور لحظاتی بعد ، توقف کرد و صدای زنی که اعلام کرد رسیدن ، شنیده شد.
در آسانسور باز شد و جونگ کوک به تنها واحدی که اونجا بود نگاه کرد.سمت در رفتن و تهیونگ زنگ در رو زد.
جونگ کوک با استرس دستش رو که کمی عرق کرده بود به شلوارش مالید و نفس عمیقی کشید.
تهیونگ لبخند اطمینان بخشی بهش زد و در باز شد.یه زن خوشگل بود که خیلی شبیه تهیونگ بود.
″سلام مامان!″
تهیونگ گفت و زن جیغ ذوق زده ای کشید:″تهیووونگگگگ...پسرممم″
محکم بغلش کرد و جونگ کوک تهه دلش حسادت کرد ، چرا مادر خودش اینجوری نبود؟آهی کشید و توجه زن رو جلب کرد:″اوه خدا...تو جونگکوکی؟تهیونگ این چند وقت خیلی ازت تعریف میکرد...وای چقدر کیوتی″
زن با ذوق گفت و جونگکوک رو توی بغلش کشید.جونگ کوک دستاش روی هوا مونده بود و با تردید دستش رو روی کمر زن گذاشت.
اون یکی دستش کیک بود.
″سس-سلام″
جونگ کوک گفت و زن ازش جدا شد و لپش رو کشید.
کنار رفت تا تهیونگ و جونگ کوک داخل بشن.جونگ کوک متوجه شد اینجا برعکس خونه ی تهیونگ کفشاشون رو در نمیارن ولی خب اسن اتفاق صد درصد توی اتاقا نمیافتاد.
″اوووه سلام بچه ها″
صدای خیلی بمی گفت و جونگ کوک نزدیک بود نشون بده ترسیده.
تهیونگ که واکنشش رو دید خنده ی آرومی کرد.اون پدر تهیونگ بود ؛ سمتشون اومد و به جونگ کوک از بالا تا پایین نگاه کرد و جونگ کوک بخاطر نگاهش معذب شد.
″تو جونگکوکی؟اوه همینطور که تهیونگ میگفت زیبایی...بیاید بشینید و اینجا نمونید″
پدر تهیونگ با اون صدای بمش گفت و جونگ کوک حدس زد اگه صدای مادر تهیونگ نازک نبود ، صدای تهیونگ هم به این اندازه بم میشد ، ولی الان هم بم بود.″سل-سسلام″
جونگ کوک با استرس گفت و آب دهنش رو قورت داد.خانم و اقای کیم لحظه ای بهش زل زدن و بعد خانم کیم لبخند زیبایی زد:″میتونم کوکی صدات کنم؟عین تهیونگ″
جونگ کوک فهمید از الان عاشق این خانواده شده.
″ح-حتتما″
جونگ کوک گفت و خانم کیم دوباره لپش رو کشید.″این چیه؟″
پدر تهیونگ پرسید و به کیک اشاره کرد.″کیک...جونگکوک درست کرده براتون″
تهیونگ جواب داد.″اوه عالیه...دوست دارم امتحانش کنم″
پدر تهیونگ با لبخند گفت و کیک رو از دست جونگ کوک گرفت و سمت آشپزخونه رفت.تهیونگ دستش رو پشت جونگ کوک گذاشت و گفت:″اون هیولا کدوم گوریه؟″
از مادرش پرسید و با اخم ترسناک مادرش رو به رو شد:″راجب تهیون اینجوری حرف نزن!!″″اوپا خرگوشییییی!!!″
صدای جیغ جیغویی گفت و تهیونگ نفسشو آه مانند بیرون داد.″ت-تهیون!″
جونگ کوک با لبخند خرگوشیش گفت و وقتی تهیون سمتش دوید ، خم شد تا تهیون رو بغل کنه.آقای کیم که تازه برگشته بود از آشپزخونه ، لبخندی به این کار پسر کوچیک تر زد و چشمکی تحویل تهیونگ داد.
تهیونگ نیشخندی زد در جواب پدرش.جونگکوک درحالی که تهیون بغلش بود ، بلند شد.
″اوه تو خیلی مهربونی″
مادر تهیونگ گفت و لبخند زد.″ا-اوه″
جونگ کوک با خجالت گفت و تهیون مشغول ور رفتن با موهای جونگ کوک شد.″به موهای دوست پسرم دست نزن!″
تهیونگ با صدای آرومی غرید و تهیون اداشو در آورد.
جونگ کوک خندید و همه ی خانواده ی کیم مثل تهیونگ میخواستن بریزن سرش.″الان تهیونگ رو درک میکنم..تو به طور ناعادلانه ای دوست داشتنی ای″
مادر تهیونگ با آه گفت.جونگ کوک لباش رو به هم فشار داد:″ا-اوه...م-ممننون″
″نظرتون راجب تست کیک جونگ کوک چیه؟من گشنمه″
تهیونگ غر زد و تهیون رو کنار زد و جونگ کوک رو سمت خودش کشید.تهیون زیر لب غرغر کرد و از روی مبل پایین اومد.
″ایده ی خوبیه″
مادر تهیونگ گفت و بلند شد.
![](https://img.wattpad.com/cover/243561872-288-k479774.jpg)
YOU ARE READING
🌌Do Not Look At Me_VKOOK🌌
Fanfiction[به من نگاه نکن] -:میشه انقدر بهم زل نزنی؟ تهیونگ: خب متاسفم چون باید بگم نمیشه ، تو زیادی خوشگلی. جونگ کوک پسر ساکت دانشگاه که خیلیا روش کراش دارن و منظور از خیلیا ، تهیونگی که هر روز نگاهش میکنه هم هست. _____ Couple:VKOOK