23

8.2K 1.5K 123
                                    

تهیونگ:
میخوام ببرمت شام بیرون~

[خوشگل تنگبیبی بانی]

ب

یبی بانی:
چشم

تهیونگ:
چی؟!الان بهم مثل یه بیبی خوب گفتی چَشم؟

بیبی بانی:
میسوزه

تهیونگ:
گیج شدم.

بیبی بانی:
چشمم میسوزه😐

تهیونگ:
دلم شکست🥺

بیبی بانی:
باشه...و واسه ی شام ، نمیتونم بیام بابام مهمون داره امشب باید غذا درست کنم.

تهیونگ:
مگه دختری؟مامانت درست میکنه دیگه...راستی آشپزی بلدی؟

بیبی بانی:
نمیکنه...آره یه چیزایی بلدم.

تهیونگ:
تو باید واسه ی ددیت یه چیزی درست کنی:)

بیبی بانی:
آره امشب برای ددیم غذا درست میکنم.

تهیونگ:
منظورم بابات نبود:|

بیبی بانی:
هرچی ، شاید بعدا بشه بریم شام بیرون.

تهیونگ:
این یعنی آینده ای رو با من میبینی؟ددی هر شب میبرتت بیرون:>

بیبی بانی:
یادم نمیاد اینو گفته باشم🤔

بیبی بانی:
میرم یه چیزی درست کنم براشون ، بای

تهیونگ:
بای🥺💔

🌌Do Not Look At Me_VKOOK🌌Where stories live. Discover now