107

5.6K 748 62
                                    

وارد دانشگاه شدن و نگاه همه روشون اومد ؛ همه راجبشون حرف میزدن.

تهیونگ دستشو پشت کمر جونگکوک گذاشته بود و با چشماش دنبال اون استاد شیطانی یعنی جانگ هوسوک میگشت.***

جونگکوک با لبخند خوشگلی به تهیونگ نگاه میکرد و تهیونگ نمیدونست چرا یهو انقدر مهربون و کیوت شده.
کیوت که بود ولی...خب فاک تهیونگ حس میکرد این مدل کیوت بودنش خطری شده.

برای دیک ـش خطرناک شده!

با دیدن هوسوک که داشت با یکی از دانشجو ها صحبت میکرد ، اخم وحشتناکی کرد و سمتش رفت.
جونگکوک هم با قدم های آرومی دنبالش رفت.

″استاد اگه این ترم رو خوب نداده باش—″
اون دانشجو داشت صحبت میکرد که صدای تهیونگ حرفشو قطع کرد:″استاد عوضی!!!″
هوسوک شوکه برگشت سمت صدا و با دیدن تهیونگ به سختی جلوی نیشخندش رو گرفت.

″عاووو...تهیونگ شی″
هوسوک گفت و دستش رو روی شونه ی تهیونگ گذاشت.
به دانشجو کنارشون اشاره کرد که یعنی حفظ آبرو کنن.

هوسوک لبخند الکی ای زد و ادامه داد:″چطوری؟″

تهیونگ لبخند بزرگی زد و با حرص سرش رو کج کرد و گفت:″به لطف شما عالیم″

″آم استاد...بعدا با هم صحبت میکنیم″
دانشجوی کنارشون گفت و هوسوک سر تکون داد:″حتما ، روز خوش″
و اون رفت.

″استادِ عزیزم...میشه یه صحبتی بکنیم؟″
با حرص گفت و بازوی هوسوک رو بین دستش گرفت و فشار داد.

″آه..یکم آروم تر دانشجوی عزیزم″
هوسوک با نیشخند گفت و جونگکوک لباش رو به هم فشار داد تا نخنده.

″اوه کوکی...لباست بهت میاد″
هوسوک با نیشخند گفت و تهیونگ به زور سمت یکی از کلاس های خالی بردش و جونگکوک هم دنبالشون رفت.

تا میخواست در رو ببنده...

″استاد جانگ؟الان مگه با ما کلاس ندارید؟″
یکی از دانشجو ها یهو گفت و تهیونگ چشماش رو با حرص بست.

″البته...تهیونگ شی برو کنار کلاس دارم″
هوسوک با نیشخند گفت و تهیونگ رو کنار زد و از کلاس خالی بیرون رفت‌.

دانشجوی غریبه با تمسخر به جونگکوک و تهیونگ نگاه کرد و تهیونگ که عصبی بود ، گفت:″چته؟چرا اینجوری نگاه میکنی؟″

پسر چشم غره ای رفت و بی هیچ حرفی سمت کلاسش همراه هوسوک رفت.

تهیونگ در کلاس رو بست و نیم نگاهی به جونگکوک انداخت:″بیبی...باهاش همکاری نکن″

با عجز گفت و جونگکوک سمتش اومد و بغلش کرد و سرش رو روی سینه اش گذاشت و با صدای آرومی گفت:″چچرا؟ا-از ایین..لبا-لباسا..بدت مییاد؟″

تهیونگ هم دستش رو دور جونگکوک گذاشت و گفت:″من میدونم خودت اینجور لباسا رو دوست نداری...ولی من که عاشقشونم...نمیخوام اذیت بشی″

جونگکوک آروم خندید و سرش رو از روی سینه ی تهیونگ برداشت:″اونقد-اونقددرا هم بب-بد نیستن...ت-تازه ف-فهممییدم..از-ازشون خوش-خوشم اومده یی-یه جورایی″

تهیونگ ابرویی بالا انداخت:″مطمعنی؟چون من قرار نیست ولت کنم و همش برات چیزای کیوت بخرم″
انتظار داشت جونگکوک سریع بگه نمیخواد ولی جونگکوک نیشخند زد:″ع-عالیه...کی-کیوت...خوش-خوشم میاد″

تهیونگ به زمین خیره شد و بعدش گفت:″واو...خب..‌‌انتظار نداشتم..ولی هرچی بیبی من بخواد″

″هی..ف-فکر نکنی قرا-قراره لو-لوس شم‌...فق-فقط توی خخونه...″
جونگکوک با اخم گفت و تهیونگ لپش رو گاز گرفت که جونگکوک نالید و تهیونگ گفت‌:″بیبی...خودم هم دوست ندارم این کیوت بودنتو کسی جز من ببینه″

″ب-باشهههه″
جونگکوک گفت و تهیونگ گفت:″بریم‌ سر کلاس″

🌌Do Not Look At Me_VKOOK🌌Where stories live. Discover now