137

4.8K 639 180
                                    

سه روز از سفرشون گذشته بود و اونا جاهای متفاوتی رفته بودن و واقعا بهشون خوش گذشته بود.

الان هم توی خیابون داشتن قدم میزدن و خرید میکردن ، خب هفت تا پسر جذاب که کنار هم راه میرن باید برای خیلیا جذاب باشه ، مخصوصا دخترایی که داشتن با نگاهشون اونا رو میخوردن‌.

″فکر نمیکنی این مغازه خوب باشه؟″
جیمین پرسید و سوکجین نگاهی به لباسای توی مغازه انداخت:″نه..از مدل لباساش خوشم نیومد″

″نظرتون چیه به جای خرید توی اینجا ، بریم رودئو درایو خرید کنیم؟″
نامجون پرسید و عینکش رو درست کرد ولی خب درست که نه...شکست.
″ای بابا...اینم شکست که″
غر زد و عینک رو توی جیبش گذاشت.
جین با دیدن این صحنه ، سعی کرد آروم باشه:″خیلی خب...یه عینک دیگه رو شکوندی..اشکالی نداره...″

″رودئو درایو؟نمیدونم..خوب به نظر میاد ولی باید بریم بورلی هیلز..″
تهیونگ با صدای آرومی گفت و جونگ کوک حس کرد پاهاش درد گرفته انقدر راه رفتن.

″خب بریم..یکم طول میکشه ولی خوش میگذره و شاید یه بازیگر یا خواننده هم دیدیم″
نامجون گفت و خرید های توی دستش رو جا به جا کرد.

″باشه پس بریم″
هوسوک گفت و جلوتر از همه رفت.

جیمین پوکر نگاهش کرد:″منتظر بودا″



***


″اوووه...پسر..عجب جاییه″
جونگ کوک زیر لب گفت و وضع بقیه هم همینطور بود.

نامجون آهی کشید و با عجز به تهیونگ نگاه کرد ، توی نگاهش ′غلط کردم پیشنهاد دادم بیایم اینجا′ به چشم میخورد.

تهیونگ هم توی نگاهش ′واقعا غلط کردی هیونگ′ به چشم میخورد.

″اوه پسر اون بوگاتیه؟″
هوسوک با دیدن بوگاتی مشکی رنگ ، زمزمه کرد.

نامجون آهی کشید و به زمین خیره شد ، الان حتما جین میگفت یه بوگاتی میخواد.

″نامجو—″
سوکجین میخواست افکار نامجون رو به واقعیت تبدیل کنه که یونگی به دادش رسید:″هی گایز اون یه بازیگره...اسمش چی بود...اه یادم نمیاد ولی اونجاست″
و به زن جذابی که به داشت راه میرفت اشاره کرد.

جونگ کوک با دیدنش چشماش گرد شد:″عههه!!این بازیگره...منم اسمشو نمیدونم ولی کاراشو دوست دارم″

تهیونگ پوکر بهش نگاه کرد:″جونگ کوک...اسمشو نمیدونی و دوستش داری؟″

جونگ کوک برگشت سمت تهیونگ:″مگه چیه؟″
تهیونگ آهی کشید:″هیچی ، بریم تو این مغازه ـئه″

هر هفت تاشون پشت سر هم رفتن داخل مغازه و هوسوک با دیدن دختر خوشگلی که داشت چندتا از لباس ها رو مرتب میکرد ، نیشخند زد.
ولی نه!!!اون دوست دختر داشت ، نینا.

تهیونگ با دیدن کت و شلوار مشکی ای که خاص بودنش رو از دور داد میزد ، چشماش قلبی شد و سمتش رفت ، میتونست بخرتش.

استارت خریدشون با این حرکت نامجون زده شد.

هوسوک برعکس همشون سمت زن صندوقدار رفت:″هی بیبی″
دختر با اون لبای قرمز و رژ لبیش ،‌لبخند زد و سر تکون داد.

′از نینا جدا شم اینو بگیرم..′
هوسوک فکر کرد و وجدانش یهو پرید وسط:′-نه هوسوکا!این کارو نکن!نینا عاشقته...توام عاشقشی..نباید بهش خیانت کنی′
′راستش عاشقش نیستما...فقط خوشگله′
′-خفه شو وسط حرفای احساسی من نپر′
′تو اصلا کی هستی؟′
′-وجدانت اُسکُل!خیلی جاها با هم صحبت کردیم′
′چه جالب!′
′-آره′

سمت بقیه رفت و تصمیم گرفت یه چند دست لباس برداره ، به حساب یونگی.















***



[کیم فمیلی و البته جئون و جانگ و پارک و مین]

هوسوک ، اسبی در چمنزار:
بچز یونگی و جیمین دارن یه کارایی توی حموم میکنن:/

هوسوک ، اسبی در چمنزار:
جیمین چرا انقدر ناله میکنه؟منم دارم تحریک میشم کم کم:///

خرگوشِ باتم:
عه!برو در بزن جلوی حموم وایسا بگو ناله ی کمتر ، زندگی بهتر.

ددیه جونگو:
عزیزم برعکس گفتی ناله ی بیشتر ، زندگی بهتر.

خرگوشِ باتم:
خفه شو:/

نامجون ، همسر رسمی سوکجین:
جین چرا انقدر به لقب من دست میزنی؟:/

سوکجین ، صاحب قلمروی نامجون ، یعنی قلبش:
هع۱:

نامجون ، همسر رسمی سوکجین:
اسمت...یکم زیادی طولانی نیست..؟

سوکجین ، صاحب قلمروی نامجون ، یعنی قلبش:
به تو ربطی نداره!


🌌Do Not Look At Me_VKOOK🌌Where stories live. Discover now