وقتی سوکجین و نامجون و صد البته هوسوک راضی شدن که از خونه ی تهیونگ برن ، جونگ کوک سگی که نامجون برای تهیونگ آورده روی پاش گذاشت و مشغول نوازش سرش شد.
سگ خودشو بیشتر به جونگ کوک مالید و تهیونگ سمتشون اومد و کنارش نشست:″بیبی!بچه دار شدیم″
تهیونگ با ذوق گفت و به سگ اشاره کرد.جونگ کوک خندید که دندونای خرگوشیش معلوم شد ؛ تهیونگ گفت:″اسم بچمونو چی بزاریم؟″
جونگ کوک شونه ای بالا انداخت و تهیونگ اخم متفکری کرد:″لوسی؟نه دخترونس..کنزو؟نه...چی بزاریممم؟؟اوه اینو قبلا یه جا دیده بودم..یونتان″
تهیونگ جمله ی آخرش رو با ذوق گفت و جونگ کوک لبخند زد:″خ-خخوبه..یون-یونتتاان″
جونگ کوک گفت.تهیونگ یونتان رو از روی پای جونگ کوک بلند کرد و بلند شد:″میرم براش یه جا درست کنم امشب رو بخوابه فردا میریم براش وسیله بخریم″
تهیونگ گفت و جونگ کوک حس کرد یه زوج ازدواج کرده ان که چندین سال از ازدواجشون میگذره.″بباشه″
جونگ کوک با صدای آرومی گفت چ لبش رو گاز گرفت و به کادوی های روی زمین خیره شد.کمی بعد تهیونگ بدون یونتان اومد:″گوشه ی خونه براش چندتا بالش و اینا گذاشتم بخوابه..خوابالو هم هست..یاد یونگی هیونگ افتادم″
و خندیدجونگ کوک هم خندید و تهیونگ نیشخند شیطانی ای زد ، تولدش بود...میتونست یه چیز خوب از جونگ کوک کادو بگیره ؛ مست بود ولی نه در حدی که کوکیشو اذیت کنه...همین یذره مستیش هم بخاطر اصرار یونگی بود.
با یه حرکت روی جونگ کوک رفت و جونگ کوک شوکه شد:″چ-چچیکار مییکنی؟″
تهیونگ لبش رو روی گردن جونگ کوک گذاشت و آروم مکید.
′ته..چ-چیی-آه-چیککار میککنی″تهیونگ با حالت مثلا مظلومی گفت:″امشب مال من باش کوکی...لطفا..من..کلی تحمل کردم″
جونگ کوک اولش چشماش گرد شد ولی بعد دهنش رو باز کرد ولی..چی میگفت؟قبول میکرد؟این تولد تهیونگ بود و امشب تا فردا شب برای تهیونگ بود.
قبول میکرد..؟نمیدونست..ولی...قبول میکرد.″م-ممن..خ-خخب...اممم...″
جونگ کوک با خجالت گفت ، میخواست قبول کنه ولی نمیتونست به زبون بیارتش.″قبول..میکنی؟″
تهیونگ با صدای هاتی کنار گوشش گفت و وقتی لرزش بدن جونگ کوک رو دید نیشخند کوچیکی زد.″م-من..″
جونگ کوک میخواست بگه ولی فقط سر تکون داد.تهیونگ درحالی که از جواب جونگ کوک راضی بود ، از روی جونگ کوک بلند شد:″پاشو بیبی..میریم توی اتاق نمیخوام اذیت شی″
تهیونگ گفت و دستشو گرفت و بلندش کرد.جونگ کوک با استرس لبش رو گاز گرفت...واقعا داشت اتفاق میفتاد؟انقدر زود*؟
(زود؟داداش پارت ۹۱ ایم:/من بودم همون اول به تهیونگ میدادم😂😐)تهیونگ به ساعت نگاه کرد ، دو و نیم بود..فردا دانشگاه داشتن ولی کی اهمیت میده؟!
نمیخواست برای اولین بار به جونگ کوک سخت بگیره ؛ جونگ کوک رو کشید سمت خودش و لباشو آروم بوسید و ازش جدا شد:″میدونی عاشقتم دیگه؟بیبیِ خوشگل من″
تهیونگ با صدای آرومی گفت و بخاطر نور کم اتاق و لحن بمش و همچنین نگاه خمارش ، جونگ کوک حس کرد با این که تهیونگ کاری نکرده تحریک شده.″م-منم...هم-همینطور″
جونگ کوک با صدای لرزونی گفت.تهیونگ مشغول در آوردن لباساش شد ؛ مست بود ولی نه در حدی که بخواد دیوونه بازی در بیاره و جونگ کوک رو اذیت کنه.
جونگ کوک به بالا تنه ی لخت تهیونگ نگاه کرد و لبش رو گزید.
تهیونگ سمت جونگ کوک اومد و روی میز کنار اتاق نشوندش و گفت:″از این..مطمعنی بیب؟نمیخوام زوری باشه″
جونگ کوک گونه هاش یکمی رنگ گرفت و سرش رو تکون داد.″حواسم بهت هست ، باشه خوشگلم؟″
تهیونگ تو گوشش گفت و لاله ی گوشش رو آروم گاز گرفت.جونگ کوک نفس عمیقی کشید و آروم گفت:″ت-تو مس-مستی...″
تهیونگ لبخند زد:″من مستم و تو خوشگلی..فردا صبح که بیدار شیم..تو هنوزم خوشگلی″
جونگ کوک بلند نالید وقتی تهیونگ دستشو روی دیکش از روی شلوار گذاشت و نتونست جواب تهیونگ رو بده.
تهیونگ دستش رو سمت گوشه ی شلوار راحتی جونگ کوک برد و پایین کشید و جونگ کوک هم کمکش کرد.
جونگ کوک دستش رو دور گردن تهیونگ انداخت و تهیونگ کمرش رو نوازش کرد و لباشو بین دندوناش گرفت و گاز گرفت.
جونگ کوک از درد ناله ـی کرد و به موهای تهیونگ چنگ زد.″آ-آهه″
جونگ کوک نالید و تهیونگ رو برای کارش جدی تر کرد.شلوار جونگ کوک رو کامل پایین کشید و روی زمین انداخت.
تهیونگ جونگ کوک رو بلند کرد و سمت تخت برد ؛ گفت:″بیب تیشرتت رو در بیار″
و خودش بلند شد تا شلوارش رو در بیاره.
جونگ کوک با خجالت به دیکش که برامده شده بود نگاه کرد ، جرعت نداشت تیشرتش رو در بیاره پس فقط پایین تر کشیدش تا دیکش معلوم نباشه.
تهیونگ شلوارش رو روی زمین انداخت و وقتی دید جونگ کوک لباسش رو در نیاورده ، اخم کرد:″چرا به حرفم گوش ندادی بیب؟″جونگ کوک لباش رو از هم فاصله داد و آهی کشید.
″ت-ته..ل-لططفا″
جونگ کوک نمیدونست برای چی التماس کرده.″ته؟اوه بیبی...من توی تخت ددیم″
تهیونگ گفت و تیشرت جونگ کوک رو در آورد.جونگکوک با دستاش سعی کرد بدنش رو بپوشونه:″د-ددی..؟″
![](https://img.wattpad.com/cover/243561872-288-k479774.jpg)
YOU ARE READING
🌌Do Not Look At Me_VKOOK🌌
Fanfiction[به من نگاه نکن] -:میشه انقدر بهم زل نزنی؟ تهیونگ: خب متاسفم چون باید بگم نمیشه ، تو زیادی خوشگلی. جونگ کوک پسر ساکت دانشگاه که خیلیا روش کراش دارن و منظور از خیلیا ، تهیونگی که هر روز نگاهش میکنه هم هست. _____ Couple:VKOOK