109

5.3K 712 38
                                    

هوسوکی هیونگ:
کوکی کوکی کوکی

جونگو:
بله هیونگ؟

هوسوکی هیونگ:
تهیونگ داره چیکار میکنه؟

جونگو:
جزوه هاشو میخونه‌..چطور مگه؟

هوسوکی هیونگ:
برو بپر روش!!

جونگو:
چی؟نه

هوسوکی هیونگ:
کاری که میگم رو بکن

جونگو:
ولی...

هوسوکی هیونگ:
ولی بی ولی...زود باش گود بوی

جونگو:
باشه هیونگ...

هوسوکی هیونگ:
پسر خودمی۱:


جونگکوک گوشی رو کنار گذاشت و با قدم های آرومی سمت تهیونگ که روی مبل دراز کشیده بود ، رفت.

تهیونگ برگه ها رو پایین تر آورد و سرش رو بالا برد وقتی حضور جونگکوک رو حس کرد:″چی شده بیب؟″

″ع-عام..م-ممن...خب...″
تصمیم گرفت حرف نزنه و یهو پرید روی تهیونگ.

تهیونگ شوکه شد و تقریبا نزدیک بود مبل چپه بشه.
″یااااا...جونگکووووووکککک...چیکار میکنیی؟″
تهیونگ داد زد.

″هی-هیییییچییییییی″
جونگکوک هم داد زد.

″نگو که اون ابلیس بهت گفت!!″
تهیونگ گفت و جونگکوک رو بالاتر کشید توی بغلش.

″شا-شاید″
جونگکوک گفت و با خنده ی خرگوشیش به تهیونگ نگاه کرد‌.

تهیونگ حس کرد باید بخورتش.
بوسه ی سریعی روی لب و دندون جونگکوک گذاشت و گفت:″خیلی دوستت دارم بیبی بانی″

جونگکوک کمی گونه هاش قرمز شد:″م-منم دو-دوسستت دارم″

تهیونگ لبخندش پررنگ تر شد ولی با یادآوری چیزی لبخند پر عشقش به نیشخندی شیطانی تبدیل شد:″تهیونگ نیستم اگه اون استاد عوضی رو ادب نکنم″

🌌Do Not Look At Me_VKOOK🌌Wo Geschichten leben. Entdecke jetzt