150

4.5K 666 145
                                    

″ما اومدیممممم″
سوکجین داد زد و هوسوک با لبخند گفت:″خوش اومدید″

سوکجین و نامجون لبخند زدن و جین گفت:″شاگردم و همسرش کجان؟″

همون موقع صدای جیمین اومد:″هنوز نیومدن..ولی میان″

چشمای جین برق زد:″استاد پارک!!″
جیمین خندید:″استاد کیم!!″

یونگی با گیجی گفت:″موضوع چیه؟چه استادی؟″

قبل این که کسی جواب بده صدای در اومد و هوسوک حدس زد کسی که ازش متنفره با دونسنگش اومده.

″یونگی اون سمی که گفتم رو ریختی روی مرغ؟″
هوسوک قبل این که در رو باز کنه گفت و یونگی پوکر گفت:″خب خودمونم میمیریم″

″عه راست میگی!نکته خوبی بود!″
هوسوک گفت و لبخند الکی ای زد و در رو باز کرد.
تن تهیونگ یه پیرهن ساده بود و جونگ کوک مثل همیشه هودی پوشیده بود:″هیونگگگگ″
جونگ کوک گفت و پرید بغل هوسوک.

هوسوک این دفعه یه لبخند واقعی زد:″کوکییی″

″دلم برات تنگ شده بود هیون-هیونگ″
جونگ کوک سرش رو بالا گرفت و گفت.

نامجون سرفه ی الکی ای کرد و سوکجین با اخم گفت:″ما هم آدمیم جونگ کوک!دلت برای ما تنگ نشده بود؟!″

جونگ کوک از بغل هوسوک جدا شد و سمت سوکجین و نامجون رفت:″هیونگااا...دلم براتون تنگ شده بود با این که تازه مزاحم شده بودین″
نامجون ریز خندید و سوکجین پوزخند زد.

هوسوک خواست در رو روی تهیونگی که با یه جعبه کیک جلوی در بود ببنده که جونگ کوک نجاتش داد:″عه!هیونگ ته پشت دره″

هوسوک با تعجب الکی ای گفت:″چی؟واقعا؟عه تهیونگ ریز بودی ندیدمت″
و سوکجین شروع کرد به بلند خندیدن.

تهیونگ لبخند زوری ای زد:″آه آره...خوش اومدم‌..اینم کیک″
و جعبه رو توی بغل هوسوک گذاشت و از کنارش رد شد.

هوسوک با لبخند زوریش:″آره...خیلی خوش اومدی″
و در رو بست.

″خب من گشنمه!چی داریم؟″
سوکجین پرسید و جیمین پوکر گفت:″هیونگ بزار برسی″

جین مشکوک گفت:″به تو چه؟اصلا چرا شما زودتر اومده بودید؟″

″خب دوست پسر هوسوکیم″
یونگی جواب داد و جین با بهت نگاهشون کرد.
یهو شروع کرد به بلند خندیدن و جونگ کوک هم همراهیش می کرد.

تهیونگ سری از روی تاسف تکون داد و نامجون گرخیده بود.(پشماش ریخته بود)

″جدی میگن...سینگل نموندم″
هوسوک گفت و به تهیونگ پوزخند زد و تهیونگ به سختی جلوی خودش رو گرفت نخنده‌.

″درسته...شما رو روی هوا میزنن″
تهیونگ گفت و لبش رو گاز گرفت و به زمین خیره شد.

″شک نکن آقای کیم″
هوسوک با لبخند زوریش گفت و سمت هال رفتن.

″جدی میگین؟؟″
جونگ کوک با بهت گفت و یونگی سر تکون داد.

″واووو...انتظار نداشتم..″
سوکجین گفت و نامجون هنوز (پشماش ریخته) بود.

″خودمم انتظار نداشتم″
هوسوک جواب داد و بعد گفت:″گمشید یه چیزی بخورید تا شام حاضر شه...حال ندارم پذیرایی کنم″

یونگی با افتخار به هوسوک نگاه کرد:″دوست پسر خودمی″
جیمین اخم کرد:″دوست پسر منم هستا″
یونگی با استرس خندید:″آم..درسته″

″مهمون نوازیتو دوست نداشتم...مال جونگ کوک و تهیونگ بهتر بود″
سوکجین گفت و هوسوک برگشت سمتش:″من تهیونگ نیستم و نمیخوامم باشم!″

جونگ کوک و تهیونگ لباشونو گاز گرفتن تا نخندن و صورتشون قرمز شده بود.

″آره!!بخندید عوضیا!″
هوسوک با دیدن صورتشون غرید و خودشو روی مبل انداخت‌.

جونگ کوک و تهیونگ خنده اشون رو آزاد کردن و نامجون و سوکجین هم از خندشون خندیدن.

″کوفت..″
هوسوک زمزمه کرد و جیمین بلند شد تا یع سری به مرغی که داشت سرخ می شد بزنه.
شب ترسناکی به نظر میرسید.













***


بابا~:
تهیونگ😐

تهیونگ:
بله بابا؟

بابا~:
چه خبرا؟

تهیونگ:
...پیام دادین اینو بپرسید؟😐😂

بابا~:
دنیا به آخر رسیده؟با احترام حرف میزنی!

بابا~:
و اره...حوصلم سر رفته بود😐

تهیونگ:
خونه ی دوستمم:|

بابا~:
پس گمشو

تهیونگ:
بای😂😔












سلام

لاویوال

خدافظ و ووت یادتون نره:]

🌌Do Not Look At Me_VKOOK🌌Where stories live. Discover now