112

5.3K 712 182
                                    

تهیونگ با نیشخند شیطانیش گوشی رو کنار گذاشت و جونگکوک سوالی نگاهش کرد:″ت-تتو..چته؟ا-از دییشب مشش-مشکوک ششدی″

تهیونگ مظلوم نگاهش کرد:″کوکیا؟دلت میاد بیبی؟من مشکوک شم؟تو که میدونی فقط عاشق توام″

″عا-عاو...ب-بباشه‌..″
جونگکوک وقتی استاد پارک وارد کلاس شد ، سریع گفت تا صحبت رو تموم کنه.

***

همه چی زیادی آروم بود ، هیونا هنوز به کسی راجب لکنتش نگفته بود؟

آهی کشید و به جزوه هایی که نوشته بود نگاه کرد ؛ دستش درد گرفته بود ولی این درس خیلی سخت بود.

تهیونگ وقتی صدای دینگ مانند نوتیفیکشن گوشیش رو شنید ، نیشخند شیطانیش برگشت ولی تا خواست جواب بده صدای یونگی اومد:″هی شما دوتا چرا هنوز نشستید؟پاشید بیاید بریم تریا″

تهیونگ سر تکون داد و برگشت طرف جونگکوک و وقتی قیافه ی گرفته اش رو دید ، اخم کرد ؛ از دیشب درگیر هوسوک شده بود و به کوکیش اهمیت نداده بود؟سری از روی تاسف برای خودش تکون داد و به جونگکوک گفت:″بیبی...چیزی شده؟″

جونگکوک سرش رو بلند کرد و لبخند کوچیکی زد:″ن-نه ه-همه چی خو-خخوبه...ف-فککر کنم...″

″فکر کنی؟″
تهیونگ بلند شد و گفت‌ و جونگکوک هم بلند شد و وسایلش رو توی کوله اش جا داد.

″آره‌‌‌...م-ممن...مط-مطمعن نیی-نیستم″
جونگکوک با صدای آرومی گفت و یونگی پرید وسط بحثشون:″میشه زودتر بیاید؟بعدا میتونید مطمعن شی که حال کوک خوبه یا نه″

تهیونگ اخم کرد:″یونگ!″

″هیونگ″
یونگی حرفشو اصلاح کرد و از کلاس بیرون رفتن.

نگاه چند نفر روی جونگ کوک بود و همین ترسش رو بیشتر میکرد.

بعضیا با تمسخر نگاهش میکردن بعضیا با دلسوزی ؛ این نگاها رو دوست نداشت.

تهیونگ که نگاه های بقیه رو روی جونگکوک دیده بود ، اخم کرد و از یونگی پرسید:″چیزی شده؟چرا اینجوری نگاهش میکنن؟″

یونگی شونه ای بالا انداخت و با صدای آرومی گفت:″نمیدونم″

″هی لکنتی″
یکی از پسرای شَر دانشگاه با خنده صداش کرد و کابوس جونگکوک به واقعیت تبدیل شد.

تهیونگ شوکه سرش رو برگردوند طرف صدا ، اون یارو الان چی گفته بود؟

جونگ کوک سرش رو پایین انداخت و به راهش ادامه داد.

یونگی هم دست کمی از تهیونگ نداشت ، شاید با جونگکوک زیاد هم صحبت نمیشد ولی واقعا مثل یه هیونگ دوستش داشت و نمیخواست ناراحت بشه.

″چی گفتی؟″
تهیونگ غرید و یه قدم به پسر نزدیک شد.

دوستای اون خندیدن و خودش گفت:″حقیقتو...کیم این همه دختر و پسر ریخته بود...چرا یه پسر لکنتی؟″
و دوباره چند نفر خندیدن ولی بعضیا اخم کردن.

تهیونگ یقه ی پسر رو گرفت:″ببین!..نمیخوام دعوا راه بندازم...عین آدم بهت میگم...جرعت نکن باعث ناراحتیش بشی...هم تو!..هم بقیه!..شنیدید چی گفتم؟!
جمله ی آخرش رو داد زد و چند نفر سر تکون دادن ولی اون پسر خندید:″فکر کردی کی هستی؟چون پول داری میتونی بهم زور بگی؟″

تهیونگ لبخند کجی زد:″خودت چی؟فکر کردی کی هستی همه رو اذیت میکنی؟چون فقط زور بازوتو داری؟هی اینجا رو ببین من هم پولشو دارم هم زورشو پس بهتره عین آدم یه حرفام گوش کنی″

یونگی حوصله ی دردسر نداشت ولی گفت:″تهیونگ بیا بریم تا نکشتیمش″

پسر دندوناش رو به هم فشار داد و غرید:″هیچی نیستید!″

تهیونگ اهمیت نداد و یقه اش رو ول کرد و همراه یونگی دنبال جونگکوک گشتن.

داخل کافه تریا رفتن و با دیدن این که جونگکوک تنها پشت یکی از میزا نشسته و با گوشه ی لباسش بازی میکنه ، آهی کشیدن.

چند نفر داشتن با دلسوزی به جونگکوک نگاه میکردن و بعضیا میخندیدن بهش...بعضیا هیچ واکنشی نشون نمیدادن چون انقدر بیکار نبودن به این چیزا اهمیت بدن.

″بیبی″
تهیونگ کنار جونگکوک نشست و دستش رو گرفت ؛ یونگی گفته بود میره سرکلاس جیمین تا بیارتش.

جونگ کوک سرش رو بلند کرد و تهیونگ دستش رو بوسید:″بهشون اهمیت نده خوشگلم″
″م-ممن..خو-خوبم″
جونگکوک با صدای خیلی آرومی گفت ، انگار میترسید که بقیه صداش رو بشنون.

🌌Do Not Look At Me_VKOOK🌌Where stories live. Discover now