جونگ کوک ماشین رو پارک کرد و نگاهی به تهیونگی که خوابش برده بود ، انداخت.
″ت-ته؟″
با صدای آرومی گفت و تهیونگ ′هوم′ـی کرد.″من میرم ، بباشه؟″
بیشتر کلماتش رو بدون لکنت گفت و خوشحال شد از این که لکنت نداشته.تهیونگ چشماشو باز کرد:″هوم؟کجا؟″
جونگ کوک به خونه اشاره کرد و گفت:″اگه می-میخوای برگگرد خون-ت و-ولی اگ-ه می-میخوای صب-صبر کن ممن زود غذ-غذا درسس-درست میکنم می-میام″
تهیونگ سر تکون داد:″پس منتظرتم ، زود بیا″
و دوباره چشماشو بست.جونگ کوک سر تکون داد و از ماشین پیاده شد.
در رو آروم بست و آهی کشید.***
″ب-بابا″
وقتی غذا رو درست کرد ، پدرش رو صدا کرد.یه ساعتی بود که تهیونگ رو منتظر گذاشته بود و این باعث عذاب وجدانش میشد.
″ها؟″
پدرش با بی ادبی گفت.″می-مییششه..بببرم..خو-خووننه ی دوس-دوستم؟″
از ترس لکنتش بیشتر شده بود.پدرش اخم کرد:″کدوم دوستت؟بجز اون پسره هوسوک مگه دوست دیگه ای هم داری؟″
اون داشت اهمیت میداد؟″آ-آره..او-اون..مرد..خو-خوبیه″
گفت و سرشو پایین انداخت.پدرش خنده ی تمسخر امیزی کرد:″پس بگو..مرد خوبیه نه؟خوب بفاکت میده؟″
چشمای جونگ کوک گرد شد.
پدرش غیرمستقیم بهش گفته بود هرزه؟″ب-بابا″
شوکه گفت.″چیه؟دوستای منم مردای خوبین ، میدونی؟″
پدرش با نیشخند گفت.′از همتون متنفرم!از تو!از مامان!از همتون′
فکر کرد و دستاشو مشت کرد.″
میییتوننم ببررم؟″
پرسید.″آره برو″
و بی اهمیت به جونگ کوک وارد اتاقش شد.آهی کشید ، بیخیال ، میگذره.
به خودش دلداری داد با این که مطمعن نبود.سمت اتاقش رفت و یه دست لباس راحت برداشت تا خونه ی تهیونگ بپوشه.
از اتاق بیرون رفت و سمت در رفت ، بعد پوشیدن کفشاش ، بیرون رفت.
توی ماشین ؛ تهیونگ هنوز خواب بود.
لبخندی زد ، حداقل متوجه اش نشده.در رو باز کرد و نشست توی ماشین.
میدونست خودش باید رانندگی کنه.
YOU ARE READING
🌌Do Not Look At Me_VKOOK🌌
Fanfiction[به من نگاه نکن] -:میشه انقدر بهم زل نزنی؟ تهیونگ: خب متاسفم چون باید بگم نمیشه ، تو زیادی خوشگلی. جونگ کوک پسر ساکت دانشگاه که خیلیا روش کراش دارن و منظور از خیلیا ، تهیونگی که هر روز نگاهش میکنه هم هست. _____ Couple:VKOOK