تهیونگ:
راجب با خانوادم حرف زدم:>بیبی بانی:
...مگه میخوای بیای خواستگاری؟:|تهیونگ:
از کجا فهمیدی؟؟این یه سوپرایز بود.بیبی بانی:
🍂🍃🍂🍃...تهیونگ:
😂😂😂بیبی بانی:
واوتهیونگ:
امشب دیگه به زور میارمت خونم:›بیبی بانی:
نمیگفتی هم میخواستم بیام۱:تهیونگ:
به به۱:بیبی بانی:
آره پس چی۱:تهیونگ:
کسی رو دعوت کنم یا فقط خودم از دستپخت بیبیم فیض ببرم؟بیبی بانی:
حال ندارم دیگه واسه کس دیگه ای غذا درست کنم:/تهیونگ:
پس باشه بیبی:>بیبی بانی:
مرسی..هعیتهیونگ:
چیشده؟بیبی بانی:
هیچی...حس میکنم تسخیر شدم:/..تهیونگ:
چرا؟😐بیبی بانی:
نمیدونم:/...فقط یهو بهم الهام شدتهیونگ:
خب اشتباه الهام شد..ولی میدونستی من قبلا تسخیر شدم؟بیبی بانی:
چی؟توسط کی؟کجا؟کِی؟تهیونگ:
تو قلبمو تسخیر کردی!بیبی بانی:
...شب میبینمت...تهیونگ:
😂💜آپ بعدی فردا:>
حس تایپ نیست.شوخی کردم😂
![](https://img.wattpad.com/cover/243561872-288-k479774.jpg)
YOU ARE READING
🌌Do Not Look At Me_VKOOK🌌
Fanfiction[به من نگاه نکن] -:میشه انقدر بهم زل نزنی؟ تهیونگ: خب متاسفم چون باید بگم نمیشه ، تو زیادی خوشگلی. جونگ کوک پسر ساکت دانشگاه که خیلیا روش کراش دارن و منظور از خیلیا ، تهیونگی که هر روز نگاهش میکنه هم هست. _____ Couple:VKOOK